گنجور

 
یغمای جندقی

تا بخاطر دری ای هیچ طرب دامادم

هر چه رفت ار چه عروس تو برفت از یادم

شرم حسن ار چه نهان خواست ولی چو افتادم

فاش می گویم و از گفته خود دلشادم

بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

چند گاهم حرم قرب خدا بود وثاق

پس از آن بارگه پاک نبی طاق و رواق

از امیران حجازم نه اسیران عراق

طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق

که در این دامگه حادثه چون افتادم

ایمن از عیش و عزا بی خبر از غیب و شهود

فارغ از این غم و این ماتم و این آتش و دود

دور از این رامش و این حجله و این سور و سرود

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود

آدم آورد در این دیر خراب آبادم

ای مرا چهر و لبت باغ سرور و لب حوض

وی کنار و دهنت حجله و سور و لب حوض

رامش کوثر و گل گشت قصور و لب حوض

سایه طوبی و دلجوئی حور و لب حوض

به هوای سر کوی تو برفت از یادم

اقربا کشته پدر گرم فدا یار بتاخت

سینه عمه در آذر دل خواهر بگداخت

صبح ماتم فلکم شام عروسی پرداخت

کوکب بخت مراهیچ منجم نشناخت

یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم

قاسم ای خانه عقلم ز تو ویرانه عشق

خاطری داشتم آسوده ز افسانه عشق

ساختم سلسله خط تو دیوانه عشق

تا شدم حلقه بگوش در میخانه عشق

هردم آید غمی از نو به مبارکبادم

با قدت ننگرم ار خود همه سرو لب جوست

یا به شمشاد توان با همه اندام که اوست

راست از سدره و طوبیم ببالای تو روست

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست

چکنم حرف دگر یاد نداد استادم

داشتم خاطر جمعی ز جهان بی کم و کاست

ساخت آن زلف کجم کار پریشانی است

می برد آب رخم آتش افسوس رواست

می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست

تا چرا دل به جگر گوشه مردم دادم

باز از آن دیده کزو نیل سبو عمان مشک

چشم یغماش ز طغیان به حسد دجله به رشک

بر زجیحون به فرات است روان سیل سرشک

پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک

ورنه این سیل دمادم بکند بنیادم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode