فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱
بِاسمک اللهم یا فتاح اَبوابُ المنا
یا غنی الذات یا مَن فیهِ بُرهان الغنا
یا مفیض الجود یا فیاض آثار الوجود
یا قدیمُ المُلک یا مَن لَم یغیره الفنا
یا عمیم اللُّطف یا وهاب لِذّاتُ السُّرور
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
ای دل بسی ز محنت هجران نمانده است
خوش باش کین معامله چندان نمانده است
جان را ز بیم هجر بجانان سپرده ام
هجری میانه من و جانان نمانده است
از اشک چشم تر زده آبی بر آتشم
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
مه دلاک من آیینه اهل نظر است
هر زمان صید کسی کرده بشکل دگر است
در تمنای وصال دم تیغش همه دم
عاشقان را تن چون موی بخونابه تر است
همه را غرقه بخونست دل از غمزه او
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶
دل دامن هوای تو محکم گرفته است
مرغی چنان هوای چنین کم گرفته است
از عشق من که بهر تو رسوای عالمم
آوازه جمال تو عالم گرفته است
تا شعله برون ندهد آتش درون
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷
عکس قد او آینه بربود خطا کرد
خود را چو دل ما هدف تیر بلا کرد
اشک آینه دار قد خم گشته من شد
دردا که قدم را غم عشق تو دو تا کرد
فریاد ز ناسازی طالع که نکردیم
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱
هردم از شوق لب لعلت دلم خون میشود
صورت حالم ز خون دل دگرگون میشود
تا خطش سر زد ز رخ شد روز غم بر من دراز
موسمی کش روز میکاهد شب افزون میشود
گر حذر داری ز دود آه من حرفی بگو
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶
نفسی نیست تمنای تو بیرون ز سرم
تو ز من بی خبری کی ز تو من بی خبرم
گرچه دوری ز نظر نیست ز هجرم گله
هر کجا می نگرم باز تویی در نظرم
فلک از آتش رخسار تو دورم افکند
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸
نه مژگانست کز خونابه دل لالهگون کردم
ازان گل خار خاری داشتم از دل برون کردم
ز ذکر حلقه گیسوی خوبان لب فرو بستم
هوا را ترک دادم قطع زنجیر جنون کردم
ز چاک سینه آب دیده را ره بر جگر دادم
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱
نه آنچنان شده محو خیال آن دهنم
که کس نشان ز وجودم دهد بجز سخنم
خیال موی میان بتان ضعیفم ساخت
چنانکه گشت گران بار روح بر بدم
بران سرم که کنم ترک جان و تن که ز درد
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳
دمی بیسوز عشقت جان خود بر تن نمیخواهم
چو شمع از سوز دارم زندگی مردن نمیخواهم
اگر یار منی از غیر دامن کش که چون یوسف
گلی کز غیر دارد چاک در دامن نمیخواهم
نیم یعقوب کز اغیار پرسم یوسف خود را
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۷
به دردم یارب آن بیدرد درمان میکند یا نه
گرفتارم به دردی چارهٔ آن میکند یا نه
زدم در رشتهٔ جان آتشی اما نمیدانم
مرا این سوزْ شمعِ بزمِ جانان میکند یا نه
به او اظهار دردی میکنم حالا نمیدانم
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۳۱
دوش طفلی پری رخی دیدم
گفتم ای شوخ شکرین گفتار
تو چرا از کمال استغنا
فارغی از مشقت همه حار
پدر و مادرند در تک و دو
[...]
فضولی » ساقی نامه » بخش ۲ - نشاه جام اول
بیا ساقی آن آب آتش مزاج
کزو جمله درد دارد علاج
بهمن ده مده بیش ازین انتظار
که دارم بسی درد سر از خمار
بیا ساقی آن آتش آبوَش
[...]