گنجور

 
فضولی

بیا ساقی آن آب آتش مزاج

کزو جمله درد دارد علاج

به‌من ده مده بیش ازین انتظار

که دارم بسی درد سر از خمار

بیا ساقی آن آتش آب‌وَش

که هست آرزوی‌ِ من‌ِ درد‌کش

بده تا به رویم به توفیق او

گشاید در گنج صد آرزو

بیا ساقی آن راح راحت‌فزای

که هست از همه‌کار مشگل‌گشای

به من ده ز من ساز غافل مرا

به‌غم کار مگذار مشگل مرا

چو بک جام دادی من خسته را

گشودی زبان فرو بسته را

به‌سر نشئه جام اول دوید

زبان را زمان تکلم رسید

کنون بشنو از من که از گنج راز

به‌روی تو خواهم دری کرد باز