گنجور

 
فضولی

دوش طفلی پری رخی دیدم

گفتم ای شوخ شکرین گفتار

تو چرا از کمال استغنا

فارغی از مشقت همه حار

پدر و مادرند در تک و دو

تا ترا پرورند لیل و نهار

گفت ما کاملان دورانیم

ناقصانند این گروه کبار

زانکه طفلیم ما و بر طفلان

نیست واجب رعایت اطوار

که شویم از خلاف آن عادت

قابل رد ایزد جبار

لیک این بالغان تا بالغ

که دم از عقل می زنند و وقار

نیستند آنچنان که می باید

ناقصانند و ناتمام عیار

ناقصان گر کنند در عالم

خدمت کاملان نباشد عار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode