الا ای پرده تاری به پیش چشمه روشن

زمانی کوه را تَرگی زمانی چرخ را جوشن

دژم روئی و گیتی را کند آثار تو خرم

سیه فامی و عالم را کند دیدار تو روشن

گهی بر گوشه گردون نهاده مر ترا گوشه

[...]

ای سهی سرو روان از تو بهشت آئین چمن

روی تو ماهست و گرد ماه از انجم انجمن

مشک داری بر شقایق ورد داری بر عقیق

سرو داری بر گل و شمشاد داری بر سمن

از نسیم زلف تو همچون شمن گردد صنم

[...]

ایکام دل دوست و بلای دل دشمن

روزه شد و دیمه شد و عید آمد و بهمن

رسم اندر پیغمبر و بهمن تو بجای آر

هم سیرت پیغمبر و هم سیرت بهمن

بر سیرت آن هستی و بر کرده او نیز

[...]

باد نوروزی همی بر گل بدرد پیرهن

لاله را کرد ابر آزاری پر از لؤلؤ دهن

لاله گویی از سرشگ ابر دارد مرسله

ابر بر چرخ از سواد لاله دارد پیرهن

بوستان چون بزمگاه و سرو بن چون نیستان

[...]

تا بپوشید بلؤلؤی ثمین باغ سمن

از گل سرخ بیاقوت بیاراست چمن

همه کهسار عقیق است و همه دشت گهر

هر دو را گشته طراز از عدن و کان یمن

گل خندان شده در بستان چون روی صنم

[...]

تا باد ماه آبان بگذشت در چمن

شد زرد و پر ز گرد به اندر چمن چو من

چون تخته های زرین بر نیلگون پرند

برگ چنار ریخته از باد در چمن

بر شاخ نار نار کفیده نگاه کن

[...]

گر نگار من دو زلف خویش بسپارد بمن

مشگ سایم من بکیل و غالیه سایم بمن

جان من دائم دژم باشد بسان چشم او

زلف او دائم بخم باشد بسان پشت من

سنبلست آن زلف و یا زان گرد سنبل سنبله

[...]

هوا همی بنکارد بحله روی چمن

صبا همی بطرازد بدر شاخ سمن

سمن شکفته فراز چمن چو روی صنم

بنفشه خفته بزیر سمن چو پشت شمن

زمین بخندد هر ساعتی چو چهره دوست

[...]

سرنگون مانده است جانم زان دو زلف سرنگون

لاله گون گشته است چشمم زان دو لعل لاله گون

تا بناگوشش ندیدم مه ندیدم بارور

تا زنخدانش ندیدم چه ندیدم سرنگون

از دهانش خیره ماندم من که چون گوید سخن

[...]

ای زدوده دل و زدوده سخن

تازه گشت از تو روزگار کهن

زائران سر نهاده اند بتو

مال تو زین قبل نگیرد تن

بگشائی دل یکی به سخا

[...]

آواره شد از مسکن و مأوا صنم من

از طعنه بدگوی و ز بیغاره دشمن

هم بسته زبانم من و هم خسته روانم من

هم سوخته جانم من و هم سوخته خرمن

از فرقت آن عارض چون ماه ببستان

[...]

ای آفتاب روشن تابان میان گلشن

آرام شهر مائی نام تو شیر اوژن

از فخر نام داری و ز نام نیک جوشن

فرخنده باد بر تو نوروز و سیر گلشن

گیتی بتست خرم گردون بتست روشن

[...]

ز مویش خانه گردد سنبلستان

ز رویش بوستان گردد شبستان

چو مشگین زلف پیش باد دارد

شود زو باغ و بستان سنبلستان

سپاه مهر او بر من بتازد

[...]

به رنگ آب گل و می شده است دیده من

ز مهر آن لب می‌رنگ و چهره گلگون

نه سرو نازد چون قامت تو در بستان

نه ماه تابد چون عارض تو بر گردون

کس از میانت نگفتی خبر که مدحش چیست

کس از دهانت نداری نشان که وصفش چون

چو موم شد دل سنگ من از هوای رخت

چو شد ز بهر ملک نرم روزگار حرون

جهان ستان چو ملوکان باستان جستان

که هست خانه فرهنگ را به فضل ستون

هزار یک بنیاید برون دریا آب

که در و دینار آید ز دست او بیرون

گه مجالسه خلقش چو عنبر سار است

گه مذاکره لفظش چو لؤلؤ مکنون