گر نگار من دو زلف خویش بسپارد بمن
مشگ سایم من بکیل و غالیه سایم بمن
جان من دائم دژم باشد بسان چشم او
زلف او دائم بخم باشد بسان پشت من
سنبلست آن زلف و یا زان گرد سنبل سنبله
انجمست آن روی و در گل گرد کرده انجمن
لاله چون رویش نروید هرگز اندر بوستان
سرو چون بالای او هرگز نباشد در چمن
قامتم اندر فراقش گشت چون زرین کمان
رویم از تیغ عذابش گشت چون سیمین مجن
آن لب و دندان چون لؤلؤی صاف و ناردان
آن رخ و بالاش چون گلنار سرخ و نارون
زلف او مشگست و سوده در میان غالیه
روی او لاله است و رسته در میان نسترن
ز آب دیده بر رخم هر دم بروید زعفران
ز آتش دل بر تنم هر دم بسوزد پیرهن
نرگس مخمور او تن را کند خالی ز جان
شکر مصقول او فارغ کند جان را ز تن
آن چو روز جنگ تیغ شاه شاهان زمین
این چو روز جود دست شمع میران ز من
خسرو اران ابومنصور وهسودان که هست
تیغ و دست او گه مردی و رادی بی سخن
نیک روزی را دلیل و نیک بختی را سبب
نیک نامی را مقام و نیک مردی را وطن
اهرمن گردد ز مهر او بسان حور عین
حور عین گردد ز کین او بسان اهرمن
همچنو باشد گرامی نزد خاص و نزد عام
هرکه چون او خوار دارد زر و سیم خویشتن
چون بیاراید سخا را آز بگدازد همی
چون میان بندد وغا را مرگ بگشاید دهن
پیش یک زخمش نپاید صد هزاران زنده پیل
بار یک جودش نتابد صد هزاران کرگدن
از بلا ایمن نگردد جز بشکرش مبتلا
از محن ایمن نگردد جز بمدحش ممتحن
زو چنان ترسد بلا چون مرد دانا از بلا
زو چنان ترسد محن چون مرد خوشخوار از محن
دوستانرا داد چندان مال شاه مالبخش
کشت چندان دشمنان را شهریار تیغزن
کش یکی از دوستان دارد هزاران کوه سیم
وز هزاران کشتهٔ دشمن یکی دارد کفن
فضل جمله خواهی اینک راه بر فضلش سپار
فر ایزد خواهی اینک چشم بر چهرش فکن
جود یابی نزد او چندانکه در ناید به وهم
فضل بینی نزد او چندانکه در ناید بظن
ای سزای تخت و منبر ای پناه ملک دین
ای ستون ملک و لشگر ای امید مرد و زن
دست تو دیناربخش و تیغ تو گوهرگداز
عزم تو بدخواه بند و رزم تو لشگرشکن
مردمیت اندر زمانه کرد موجود این وجود
هیبتت از طبع مردم کند بیخ فکر و فن
پیش یک خشتت نیاید هرچه در گیتی زره
تاب یک تیرت ندارد هرچه در گیتی مجن
ملک آذربایگان و امر ترکستان و چین
جای تو تبریز و جاه تو بعمان و عدن
چون تو بنشستی ببزم از گنج برخیزد خروش
چون تو برخیزی برزم از حرب بنشیند فتن
گر بدیدی تهمتن یک حمله تو روز رزم
پیش تو هرگز نبردی نام مردی تهمتن
تا نباشد نوحهگر شایسته هنگام نشاط
تا نباشد رودزن بایسته هنگام حزن
خانه خصمان تو خالی مباد از نوحهگر
مجلس خویشان تو فارغ مباد از رودزن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این قطعه شعری وصف زیبایی و ویژگیهای محبوب شاعر است. شاعر به توصیف زلف و چهره معشوق پرداخته و احساسات عمیق خود را در فراق او بیان میکند. زلف محبوب را مانند سنبل و چهرهاش را همچون گل و لاله توصیف میکند. او از درد و رنج عشق میگوید و به تأثیر زیبایی معشوق بر قلب و جسم خود اشاره میکند. همچنین شاعر به ویژگیهای نیک مردی و سخاوت میپردازد و اجتماعی از محبت و نعمت دیگران را خلق میکند. در نهایت، او خواستههایش از محبوب و ارادتش نسبت به او را بیان میکند و از امیدهایش برای آینده میگوید.
هوش مصنوعی: اگر محبوب من دو زلفش را به من بسپارد، من میتوانم مانند عطر خوش بوی مشک و ادویهای خوشبو به او نزدیک شوم.
هوش مصنوعی: جان من همیشه ناراحت و غمگین است، مانند چشمان او که همیشه به زیبایی زلفهایش مینگرد. زلفهای او همیشه در حال خم بودن است، مانند پشت من که در این اندوه خم شده است.
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به زیبایی و جذابیت شخص مورد نظر اشاره میکند. زلف او مانند سنبل است که بوی خوش و زیبایی دارد و چهرهاش نیز مانند گل درخشان و دلرباست که در میان ستارهها میدرخشد. به نوعی، شاعر زیبایی او را با زیباییهای طبیعت مقایسه کرده و این زیبایی را به صورت مجازی به شکوفهها و ستارهها نسبت میدهد.
هوش مصنوعی: اگر لاله در بوستان رشد نکند، هرگز درخت سرو هم مانند او نخواهد بود، چون بالا رفتن و زیبایی لاله در گلزار، بدون وجود او ممکن نیست.
هوش مصنوعی: من در دوری او به اندازهای اندوهگین شدهام که حال و روزم مانند کمانی طلایی است و چهرهام از عذابی که میکشم، به سیمی میماند که به شدت مجروح شده است.
هوش مصنوعی: لبها و دندانهایش همچون مرواریدهای درخشان و صیقلی است و چهره و گونههایش همچون انار سرخ و خوشرنگ میدرخشند.
هوش مصنوعی: موهای او سیاه و خوش حالت است و در بین آنها، چهرهاش همانند گل لالهای زیبا میدرخشد که در کنار گل نسترن رشد کرده است.
هوش مصنوعی: از اشک چشمم هر لحظه زعفران میروید و از آتش دل، هر لحظه پیراهنم میسوزد.
هوش مصنوعی: چشمهای زیبا و سرمست او، روح را از بدن جدا میسازد و شیرینی معشوق او، جان را از قید جسم رها میکند.
هوش مصنوعی: این عبارت به توصیف دو حالت مختلف میپردازد. در حالت اول، اشاره به قدرت و شدتی دارد که در روز جنگ، مانند تیغی از شاه، وجود دارد. در حالت دوم، به بخشش و مهربانی اشاره میکند که مانند دستانی از نور در شب، شمعها را روشن میکند. به طور کلی، این عبارت نگاهی به تضاد بین قدرت و عشق دارد.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیتی میپردازد که در میدان جنگ، قدرت و دلاوری بینظیری دارد. او به مانند تیغی تیز و دست دلاوری است که در مواقع لزوم، از خود شجاعت و غرور نشان میدهد، بدون اینکه نیازی به کلام و گفتگو باشد. به نوعی، او نشانگر ویژگیهای رزمندگان واقعی است که تواناییهایشان به عمل آنها وابسته است.
هوش مصنوعی: خوبی روزگار نشاندهنده ی خوب بودن حال است و خوشبختی به معنای داشتن دلایل مثبت در زندگی است. شهرت خوب به معنای داشتن جایگاهی والا در جامعه است و شخصیت نیکو در واقع از تعلق به سرزمینی که به آن تعلق داریم، ناشی میشود.
هوش مصنوعی: به خاطر محبت او، اهرمن به زیور زیبایی در میآید، و به خاطر کینهاش، حورعین به شقاوت و زشتی تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: هرکس مانند او را دست کم بگیرد، نسبت به طلا و نقره خود نیز بی ارزش است، زیرا او در نظر عموم و خواص ارزشمند و محترم است.
هوش مصنوعی: وقتی که سخاوت در آزمون قرار بگیرد و امتحان شود، به مانند آتش در میآید و تباه میشود. اما اگر مرگ بیاید، آن را آزاد میکند و از قید و بند نجات میدهد.
هوش مصنوعی: اگر یک زخم او را ببینیم، حتی صدها جانور بزرگ هم در برابر آن ناتوان خواهند بود. همچنین یک عمل بخشش او قادر به تحمل و تحمل صدها کرگدن نخواهد بود.
هوش مصنوعی: تنها کسی که شکر خدا را به جا میآورد از بلاها در امان خواهد ماند و کسی که او را ستایش کند از سختیها و امتحانات ایمن نخواهد بود.
هوش مصنوعی: کسی که آگاه و داناست، از مشکلات و خطرات میترسد، درست همانطور که یک انسان با صداقت و جوانمردی از سختیها و چالشها میترسد.
هوش مصنوعی: دوستان را به اندازهای از ثروت و نعمت بخشید که باعث رشد و شکوفایی آنها شد، اما دشمنان را با قدرت و تیغ خود نابود کرد.
هوش مصنوعی: کسی که یک دوست دارد، گنجهای بسیار و بیشماری را مانند کوههای نقرهای در اختیار دارد، اما حتی اگر آن شخص هزاران دشمن داشته باشد، تنها یک کفن برای آنها خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال فضیلت و خوبی هستی، باید راه و روش او را دنبال کنی. اگر خواهان نعمت و رحمت الهی هستی، باید نگاهت را به چهره او معطوف کنی.
هوش مصنوعی: بخشش و generosity او به اندازهای است که هیچ ذهنی قادر به تصور آن نیست و فضلیت او به قدری است که هیچ کسی نمیتواند به سادگی دربارهاش قضاوت کند.
هوش مصنوعی: ای جایگاه رفیع و مهم، ای حمایتگر دین و مملکت، ای ستون استحکام دولت و سپاه، ای مایه امید برای مردان و زنان.
هوش مصنوعی: دست تو مانند پولی باارزش بخشنده است و تیغ تو قدرتی دارد که میتواند جواهرات را ذوب کند. عزم و ارادهات دشمن را به بند میآورد و استعدادت در جنگ، دشمنان را شکست میدهد.
هوش مصنوعی: مردم به وجود تو در این دنیا علاقمندند و جذابیت تو از طبیعت مردم تأثیر میگیرد و باعث میشود که آنان از فکر و هنر خود دور شوند.
هوش مصنوعی: هرچه در دنیا وجود دارد، در برابر یک خشت تو ارزش ندارد. همچنین، هیچ چیز در دنیا نمیتواند در مقابل یک تیر تو ایستادگی کند.
هوش مصنوعی: پادشاهی آذربایجان و فرمانروایی ترکستان و چین به خاطر تو در تبریز است و مقام تو به بغداد و عدن میرسد.
هوش مصنوعی: هنگامی که تو در آرامش و سکون نشستهای، از گنجینهای صدا و شور برمیخیزد. و وقتی که تو به حرکت درآیی، دیگر زور و جنگ اعتبار خود را از دست میدهد و به آرامش مینشیند.
هوش مصنوعی: اگر تو یک بار دلاوری و شجاعت تهمتن را در میدان جنگ میدیدی، هرگز به مبارزه با او نمیپرداختی.
هوش مصنوعی: در زمان خوشحالی و شادابی، وقتی که کسی برای شادی نوحه و سوگواری نکند، شادی کامل نیست؛ همچنین در لحظات غم و اندوه، اگر کسی به درستی نتواند شور و حال حزن را به تصویر بکشد و به بروز آن بپردازد، غم نیز به طور کامل احساس نخواهد شد.
هوش مصنوعی: هرگز نگذار خانهات از نوحهگرانی که برای عزیزانت عزاداری میکنند، خالی بماند و همیشه در فضایت غم و یاد آنان جاری باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن
سایهٔ یزدان شه کشور ده کشورسِتان
ای دننده همچو دن کرده رخان از خون دن
خون دن خونت بخواهد ریخت گرد دن مدن
همچو نخچیران دنیدی، سوی دانش دن کنون
نیک دان باید همیت اکنون شدن ای نیک دن
راه زد بر تو جهان و برد فر و زیب تو
[...]
سوسن و سنبل نمود از زلف و عارض یار من
سنبلی بس با بلا و سوسنی بس با فتن
سوسن از سیم پلید و سنبل از مشک سیاه
در پلیدی صد ملاحت ، در سیاهی صدشکن
نوروزیب از روی و قد او همی خواهند دام
[...]
ای نهاده بر میان فرق جان خویشتن
جسم ما زنده به جان و جان تو زنده به تن
هر زمان روح تو لختی از بدن کمتر کند
گویی اندر روح تو مضمر همیگردد بدن
گر نیی کوکب، چرا پیدا نگردی جز به شب
[...]
ای سهی سرو روان از تو بهشت آئین چمن
روی تو ماهست و گرد ماه از انجم انجمن
مشک داری بر شقایق ورد داری بر عقیق
سرو داری بر گل و شمشاد داری بر سمن
از نسیم زلف تو همچون شمن گردد صنم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.