گنجور

 
قطران تبریزی

ای آفتاب روشن تابان میان گلشن

آرام شهر مائی نام تو شیر اوژن

از فخر نام داری و ز نام نیک جوشن

فرخنده باد بر تو نوروز و سیر گلشن

گیتی بتست خرم گردون بتست روشن

ناز روان مائی رنج روان دشمن

در زیر دشمنانت سوسن شود چو سوزن

در دست دوستانت سوزن شود چو سوسن

بستند بخت و دولت با دامن تو دامن

وندر زدند آتش دشمنت را بخرمن

با دوستان همی زی با دشمنان همی زن

با دوستان بساغر با دشمنان به آهن

هستی بکف کافی مر جود را تو معدن

هستی برای روشن مر فضل را تو مسکن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode