طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
افزوده غمی چون بغم دیگرم امشب
زنهار مگیرید ز کف ساغرم امشب
بر خرمن من دوش زدی آتش و رفتی
بودت گذری کاش بخاکسترم امشب
گویند به تسکین من افسانه و ترسم
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
از حال ما چه پرسی ای بیوفا که چون است
دارم دل خرابی از غصه تو خونست
از شغل می پرستی بازم مدار ناصح
چون عشق کامل افتاد همسایه جنونست
هرگز بدل ندارم کین از جفای دشمن
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
سینه گرم و مژه خونبار و سحر نزدیک است
باخبر باش که آهم به اثر نزدیک است
به رفیقان وطن کیست که از ما گوید
که به ساحل نرسیدیم و خطر نزدیک است
منم آن باغ که دارد به کمین صد آفت
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
به گلشنی که ز رویت نقاب میافتد
ز چشم شبنم او آفتاب میافتد
به حشر دیدهٔ بیاشک را بهایی نیست
گهر ز قدر فتد چون ز آب میافتد
فریب وعدهات آبی نزد بر آتش دل
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
آنان که در طلب به پی دل نمیرسند
صد سال اگر روند به منزل نمیرسند
این ظلم دیگر است که صیادپیشگان
یک بار بر جراحت بسمل نمیرسند
در حیرتم که قافله اشک و آه من
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
من آن صیدم که از ضعفم نفس بیرون نمیآید
به جز آهی که آن هم از قفس بیرون نمیآید
نمیدانم که آسودست در محمل؟ همیدانم
که از پاس ادب بانگ جرس بیرون نمیآید
بگلزاری که بندم آشیان یارب چه بختست این
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
به دل دارم غم عشقی نهان از محرمان خوشتر
بلی گنج نهانی را نباشد پاسبان خوشتر
به طاعت کن ز پیری میل در عهد شباب افزون
که خوش باشد ز پیران پارسایی وز جوان خوشتر
دهم جان و وفا را مشتری گردم به صد منت
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
دل عاشق نمیگردد به راحت مهربان هرگز
که بلبل در چمن از گل نبندد آشیان هرگز
به خود چون زخم گل مرهم نگیرد داغ هجرانم
نگردد هیچکس یارب جدا از دوستان هرگز
ز خونریز اسیران نیست پروا چشم مستش را
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸
چون شکوه از جفای تو بنیاد میکنم
از گریه چاره دل ناشاد میکنم
راهی چو در دل تو ندارم ازین چه سود
کز ناله رخنه در دل فولاد میکنم
از دیدهام سرشک چو هوشم ز سر رود
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲
بیتو خود را بس که از تاب و توان انداختم
بار هستی بود بر دوشم گران، انداختم
هر نهالی از فغانم گشت نخل ماتمی
در گلستانی که طرح آشیان انداختم
رهروان عشق را داغ از سرشگ افتاده بود
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵
گذارد کی مرا سودای عشق از جوش بنشینم
که با دل در سخن باشم اگر خاموش بنشینم
زبان انداخت از پا شمع محفل را همان بهتر
چو شاخ گل درین گلشن سراپا گوش بنشینم
مرا نعل است در آتش ز شوق خاکساریها
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲
حکایتها که بعد از من تو خواهی گفت با خاکم
کنون تا زندهام بینی بگو با جان غمناکم
به راهت ای شکارافکن منم آن ناتوان صیدی
که خونم را بحل سازم اگر بندی به فتراکم
مبادا غافلم دانی که من از حسرت عشقت
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵
به این خوشم که ز دردت به دیده خواب ندارم
ولی دریغ که دردم فزون و تاب ندارم
رسیده ضعف بجائی مرا که از من خسته
تو حال پرسی و من طاقت جواب ندارم
نیم غمین که فتادم ز پا غمم همه اینست
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹
بر من نیندازد نظر، بی اعتباری را ببین
باشم براهش خوارتر از خار، خواری را ببین
آسوده در خلوت شهم، کی می دهد دربان رهم
من همچنان بر درگهم، امیدواری را ببین
دردا که آن بیدادگر شد دوست با دشمن دگر
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱
ز نکوئی آنچه باید همه را تمام داری
چه شود اگر بگوئی صنما چه نام داری
نه ز دوستی وفائی نه به دشمنی جفائی
همه حیرتم نگارا که سر کدام داری
منم و دل فگاری به تو دادم اختیارش
[...]