گنجور

 
طبیب اصفهانی

دل عاشق نمی‌گردد به راحت مهربان هرگز

که بلبل در چمن از گل نبندد آشیان هرگز

به خود چون زخم گل مرهم نگیرد داغ هجرانم

نگردد هیچکس یارب جدا از دوستان هرگز

ز خونریز اسیران نیست پروا چشم مستش را

که رحمی نیست رهزن را به جای کاروان هرگز

طبیب از شوق عشقش شمع‌سان در وقت جان دادن

زبان از حرف عشق او نیارد در دهان هرگز