گنجور

 
طبیب اصفهانی

گذارد کی مرا سودای عشق از جوش بنشینم

که با دل در سخن باشم اگر خاموش بنشینم

زبان انداخت از پا شمع محفل را همان بهتر

چو شاخ گل درین گلشن سراپا گوش بنشینم

مرا نعل است در آتش ز شوق خاکساری‌ها

چو ماه نو اگر با آسمان همدوش بنشینم

طبیب از بزم عشرت سرگران گشتم خوش آن محفل

که نوشم باده از خون دل و خاموش بنشینم