عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح شمسالملک نصر
نماز شام، چو پنهان شد آتش اندر آب
سپهر چهره بپوشید زیر پر غُراب
چو برکشید سر از باختر علامت شب
فرو کشید عَلَمدار آفتاب طناب
هوا نهان شد در زیر خیمه ازرق
[...]
عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - قصیده
عنان همت مخلوق اگر به دست قضاست
چرا دل تو چراگاه چون و چند و چراست؟
گر اعتقاد درست است، اعتراض محال
ور اعتراض ثواب است، اضطراب خطاست
بلاست جستن بیشی و پیشدستی باز
[...]
عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح شمس الملک
خوشا باد سحرگاهی، که بر گلشن گذر دارد
که هر فصلی و هر وقتی یکی حال دگر دارد
گهی بر عارض هامون ز برگ لاله گل پوشد
گهی بر ساحت صحرا ز نقش گل صور دارد
دم عیسیست، پنداری، که مرده زنده گرداند
[...]
عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - قصیده ناتمام التزام مور و موی
اگر موری سخن گوید، و گر مویی روان دارد
من آن مور سخن گویم، من آن مویم که جان دارد
تنم چون سایه مویست و دل چون دیده موران
ز هجر غالیه مویی، که چون موران میان دارد
اگر مر آب و آتش را مکان ممکن بوَد مویی
[...]
عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح نصیرالدوله نصر
الا یا مشعبد شمال معنبر
بخار بخوری تو، یا گرد عنبر؟
نه روحی، ولیکن چو روحی مصفا
نه نوری، ولیکن چو نوری منوّر
چو آرام گیری هوای تو بی جان
[...]
عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مدح نصر بن ابراهیم
سپیده دم، چو از گردون نهان شد گوهرین پیکر
زمین ساجگون بنهاد تاج عاجگون بر سر
هوای قیرگون برچِد نقاب قیرگون از رخ
برآمد روز روشن تاب از فیروزهگون منظر
شعاع صبح زرین کرد ارکان فلک یکره
[...]
عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مدح خاقان ملک خضر
نسیم زلف آن سیمین صنوبر
مرا برکرد دوش از خوابگه سر
گل افشانان به بالینم گذر کرد
پیامی داد از آن معشوق دلبر
عتاب آمیز گفت: ای سست پیمان
[...]
عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در مدح نصیر الدوله ناصرالدین ابوالحسن نصر
خیز، ای بت بهشتی، آن جام می بیار
کهاردیبهشت کرد جهان را بهشتوار
نقش خورنقست همه باغ و بوستان
فرش ستبرقست همه دشت و کوهسار
فرشی فگنده دشت، پر از نقش بافرین
[...]
عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - قصیدهٔ ناتمام در مدح ملک تاج الملوک محمود
وقت گل سوری، خیز ای نگار
بر گل سوری می سوری بیار
بربط سُغدی را گردن بگیر
زخمهٔ زیر و بم او برگمار
زان می نوشین، که چو جانم بدی
[...]
عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - در نکوهش اغل نام
ای آفتاب ملک، رهی خفته بود دوش
غایب شده ز عقل و جدا ماندهای ز هوش
وقت سحر، که چشم شود باز از قضا
دیدم به کوی خلقی مانندهٔ سروش
گفتند بنده را که: اغل را شه جهان
[...]
عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - در نکوهش اغل نام
دهانت، ای اغل، گنده ریش، گنده بغل
همی کند همه شب گوه سگ به دندان حل
همه جهان ز ره کون همی ریند و تو باز
گه از دهان ریی و گه ز کون و گه ز بغل
به پیش شاه چنانی که پیش آدم دیو
[...]
عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در مدح شمس الملک
رسول بخت به من بنده دوش داد پیام
بدان گهی که فلک زد به دل ضیا به ظلام
سپاه روز بر افگند خرگه از صحرا
زدند لشکر شب گرد کوه و دشت خیام
چه گفت؟ گفت که: ای تیره خاطر از چه چنین
[...]
عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - در مدح ابوالمظفر ابراهیم
مست و شادان در آمد از در تیم
کرده بیجاده جای دُر یتیم
زیر خط زبرجدش میمی
زیر زلف معنبرش صد جیم
زیر آن جیم طوبی و فردوس
[...]
عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در مدح نصر
خیال آن صنم سرو قد سیم ذقن
به خواب دوش یکی صورتی نمود به من
هلال وار رخ روشنش گرفته خسوف
کمندوار قد راستش گرفته شکن
هزار شعله آتش فَروخته در دل
[...]
عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - قصیده ناتمام در مدح الب ارسلان
به گردون برین بر شد، ز فخر این ملکت ایران
که گسترد از برش سایه خجسته رایت سلطان
اگر ویران شد این ایران ز جور ترکمانان بد
ز عدل شاه نیکاختر به ساعت گردد آبادان
خداوند جهان، الب ارسلان، سلطان دینپرور
[...]
عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - در مدح کمال الدین محمود
زهی دولت! زهی ملکت! زهی همت! زهی سلطان!
زهی حشمت! زهی نعمت! زهی قدرت! زهی امکان!
سپاس آن را که توفیقش موافق گشت با دولت
به تایید چنین دولت، به اقبال چنین سلطان
چنین سلطان، که چشم ملک در علم چنو کمتر
[...]
عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - قصیده ناتمام در مدح شمس المک ناصر الدین نصر
ای نگار، از بس که اندر دلبری دستان کنی
هر زمان ما را به عشق خویش سرگردان کنی
عاشقی با تو خطر کردن بوَد با جان خویش
زانکه نپسندی تو دل تنها و قصد جان کنی
گه ز گرد مشک بر خورشید نقاشی کنی
[...]