گنجور

 
عمعق بخاری

نسیم زلف آن سیمین صنوبر

مرا برکرد دوش از خوابگه سر

گل افشانان به بالینم گذر کرد

پیامی داد از آن معشوق دلبر

عتاب آمیز گفت: ای سست پیمان

نیاید گفتهای تو برابر

میان ما و تو عهد اینچنین بود

که چون من دیگری گیری تو در بر؟

شب تاریک و من ز اندیشهٔ تو

چو نفت اندوده مرغی پیش آذر

گه اندر موج خون گم کرده هنجار

گه اندر بحر غم گم کرده معبر

عقیقین ابر توفان بار چشمم

جهان کرده‌ست پر بیجادهٔ تر

ز آه من اگر بگداختی کوه

به نرخ خاک بودی دُر و گوهر

چو دریاییست هر شب خانه من

چو کشتی آتشین سوزنده بستر

نه دریا از تف کشتی شود خشک

نه کشتی از غم دریا شود تر

میان آب و آتش مانده حیران

خیالت در دل و دیده مصور

ز شب یک نیمه چون فرزند عمران

دگر نیمه ز شب فرزند آزر

بدین حالم من و فارغ تو از من

به شرط دوستی این نیست درخَور

مرا گر خط فرود آمد به عارض

نگردد زآن، جمال من مزور

به خورشید اندر اینک هم سیاهیست

ولیکن عالم از نورش منور

همانم من به حسن اندر، که بودم

چه شد گر بر سمن بررُست عنبر؟

مرا موران مشکین‌اند بر گل

به گرد عارض خورشید پیکر

وگر بر گل بنفشه سایه افگند

نه بر آتش برآید عود و عنبر؟

نبینی نو بهار از نور خورشید

پدید آید به گل بر، مور بی مر؟

خداوندم همی خواندی، چه افتاد

که اکنون بنده نپسندی و چاکر؟

کنون گر تیره شد آن ماه رخسار

و گر تاری شد آن گلبرگ احمر

همان انگار که‌اندر موکب شاه

بپوشید آفتابم گرد لشکر

و یا مر عارض سیمین ما را

سیه کرده‌ست روز جنگ مغفر

مرا زین سبزی عارض، درین فصل

هزاران رونقست و زینت و فر

که بر سبزه بود زین پس به صحرا

نشاط و نزهت شاه مظفر

جمال ملک، خاقان معظم

خجسته طلعت و فرخنده اختر

ملک خضر، آنکه یک انگشت رادش

هزاران کوثرست و بحر اخضر

خداوند خداوندان گیتی

شه شاهان هفت اقلیم یکسر

جمال مجلس و میدان و مرکب

نظام مسجد و محراب و منبر

نه قدرش را پذیرد هفت گردون

نه جاهش را بس آید هفت کشور

خداوندی، که خاک پای او را

به دیده در کشد، در روم، قیصر

ز حکم او زمانه طوق سازد

به گرد گردن چرخ مدور

به رای و رسم و تدبیر و شجاعت

به جاه و جود و فضل و اصل و گوهر

ندانم من ز مخلوقاتش امروز

همال او جزو، الله اکبر!

جهان را نو نظامی داد جاهت

چو مر اسلام را جاه پیمبر

سعادت با رضای تست مقرون

سلامت در هوای تست مضمر

جهان را طاعت تو درختیست

که اقبالش گلست و دولتش بر

کسی، که‌اندر خلاف دولت تو

زیَد، ز اکنون به گیتی تا به محشر

به جای موی روید بر تنش مار

به جای خوی چکد مغز سر از سر

ایا جمشید ملک و شیر دیدار

ایا مه طلعت و خورشید منظر

بهار فرخ آمد تا به شادی

کند مقصود تو با تو مقرر

بیاراید جهان را از پی تو

چو هیکلهای چین از نقش آزر

به صحرا برفشاند لاله و گل

به لاله درچکاند لؤلؤ تر

کند مر آب دیده را مصعد

کند مر خاک تیره را معنبر

به لاله‌زارها برگسترد سیم

به سبزه‌زارها برگسترد زر

به گلبن بر، عماری بندد از گل

در آذرگون‌ستان بفروزد آذر

هوا عنبر فرو ریزد به صحرا

فلک پروین فرو ریزد به ساغر

ترا گوید که: اکنون شاد بنشین

که تاریخ جهان نو گشت از سر

ز نعمت ناز بین وز بخت می‌بال

ز دولت کام یاب از بخت برخَور

بد اندیش تو از اندیشه تو

همه ساله حزین و خوار و مضطر

ز جاه و دولت و اقبال درویش

ز گنج و گوهر دیده توانگر

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
دقیقی

پریچهره بتی عیار و دلبر

نگاری سرو قدّ و ماه منظر

سیه چشمی که تا رویش بدیدم

سرشکم خون شده‌ست و بَرّ مشجر

اگر نه دل همی‌خواهی سپردن

[...]

عنصری

غنودستند بر ماه منور

خط و زلفین آن بت روی دلبر

یکی را سنبل نو رسته بالین

یکی را لالۀ خود روی بستر

ز مشکین جعد زنجیرست گویی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

مرا، دی عاشقی گفت ای سخنور

میان عاشق و معشوق بنگر

نگه کن تا چه باید هر دوانرا

وزین دو کز تو پرسیدم بمگذر

چه خواهد دلبر از دلجوی بیدل ؟

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ازرقی هروی

همایون جشن عید و ماه آذر

خجسته باد بر شاه مظفر

امیر انشاه بن قاورد جغری

جمال دین و دین را پشت و یاور

خداوندی ، کجا کوته نماید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه