گنجور

 
عمعق بخاری

وقت گل سوری، خیز ای نگار

بر گل سوری می سوری بیار

بربط سُغدی را گردن بگیر

زخمهٔ زیر و بم او برگمار

زان می نوشین، که چو جانم بدی

گر شدی اندر تن من پایدار

آنکه بود در تن آزادگان

از همه شادی و طرب دستیار

گوهر جود است، که گردد بدو

از گهر مردم جود آشکار

گر نبدی خاصیت او به جود

جای نبودیش کف شهریار

خسرو محمود شهنشاه دهر

تاج ملوک و ملک شهریار

آتش سوزنده به هنگام رزم

مهر فروزنده به هنگام بار

آنکه ازو باغ بهار است ملک

کف زر افشانش ابر بهار