گنجور

 
عمعق بخاری

وقت گل سوری، خیز ای نگار

بر گل سوری می سوری بیار

بربط سُغدی را گردن بگیر

زخمهٔ زیر و بم او برگمار

زان می نوشین، که چو جانم بدی

گر شدی اندر تن من پایدار

آنکه بود در تن آزادگان

از همه شادی و طرب دستیار

گوهر جود است، که گردد بدو

از گهر مردم جود آشکار

گر نبدی خاصیت او به جود

جای نبودیش کف شهریار

خسرو محمود شهنشاه دهر

تاج ملوک و ملک شهریار

آتش سوزنده به هنگام رزم

مهر فروزنده به هنگام بار

آنکه ازو باغ بهار است ملک

کف زر افشانش ابر بهار

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فرخی سیستانی

ای زینهار خوار بدین روز گار

از یار خویشتن که خورد زینهار

یک دل همی چرند کنون آهوان

با شیر و با پلنگ بیک مرغزار

وقتیکه چون دو عارض و زلفین تو

[...]

ناصرخسرو

پند بدادمت من، ای پور، پار

چون بگزیدی تو بر آن نور نار؟

غره مشو گر چه نیابد همی

بی تو نه بهرام و نه شاپور پار

پشت گران‌بار تو اکنون شده‌است

[...]

منوچهری

با رخت ای دلبر عیار یار

نیست مرا نیز به گل کار کار

تا رخ گلنار تو رخشنده گشت

بر دل من ریخته گلنار نار

چشم تو خونخواره و هر جادویی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از منوچهری
مسعود سعد سلمان

دولت مسعودی با روزگار

چون تن و جان گشت بهم سازگار

تاج همی گوید جاوید باد

شاه زمانه ملک روزگار

بخت همی گوید پاینده باد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مجیرالدین بیلقانی

کام روان باد دل شهریار

بر همه کافی به جهان کامگار

عز فلک داور او رنگ بخش

حرز ملک خسرو دیهیم دار

بخت چو تختش شده خدمت پذیر

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مجیرالدین بیلقانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه