خیال آن صنم سرو قد سیم ذقن
به خواب دوش یکی صورتی نمود به من
هلال وار رخ روشنش گرفته خسوف
کمندوار قد راستش گرفته شکن
هزار شعله آتش فَروخته در دل
هزار چشمه توفان گشاده کرده ز تن
نه بر دو عارض گلرنگ او نشانه گل
نه گرد سینه سیمین او نسیم سمن
سمنش سوخته و ریخته گلش در گل
یکی ز درد و دریغ و یکی ز بار محن
رخی، که بود چو جان فریشته رخشان
ز خاک و خون شده همچون لباس اهریمن
شهیدوار به خون اندرون گرفته مقام
غریبوار به خاک اندرون گرفته وطن
یکی سرشک و هزاران هزار درد و دریغ
یکی دریغ و هزاران هزار گونه حزن
گشاده بر رخ بیجادهگون طویله در
گرفته در عرق گوهرین عقیق یمن
چه گفت؟ گفت: دریغا امید من، که مرا
غلط فتاد همی در وفا و مهر تو ظن
گمان نبرده بدم من که تو بدین زودی
صبوروار ببندی ز یاد بنده دهن
هنوز نرگس سیراب من ندیده جهان
هنوز سوسن آزاد من ندیده چمن
هنوز ناچده از بوستان من کس گل
هنوز ناشده سیر این لبان من ز لبن
به خاک تیره سپردی مرا به دست اجل
به دل گزیدی کمتر کسی ز من بر من
کنار پر گل من رفته بر کنار زمین
تو در کنار سمن سینگان سیم بدن
بنفشه موی مرا خاک برگشاده گره
تو با بنفشه عذاران گره زده دامن
همان کسم که بدی صورتم جمال بهار
همان کسم که بدی عارضم نگار ختن
همان کسم که مرا هر که دیدمی گفتی:
سهیل مشکین زلفی و ماه زهره ذقن
کنون به زیر زمینم چو صد هزار غریب
گرفته آن تن مسکین من به گِل مسکن
ز خاک و خشت همی کرده بستر و بالین
ز درد و حسرت کرده ازار و پیراهن
چو چشمهای یتیمان ز آب دیده لحد
چو جامهای شهیدان به خون بشسته کفن
نه کس بیارد روزی به روزگار یاد
نه کس بگردد روزی مرا به پیرامن
به زیر خاک فراموش گشته از دل خلق
ستم رسیده ز جور زمانه ریمن
گرفته یاد ترا دوستوار اندر بر
نهاده عهد ترا طوقوار بر گردن
ایا به چنگ اجل درسپردهمان به حیل
و یا به دام بلا درفگندهمان به فتن
صنم بدیم و شمن تا کنون و باز کنون
خیال تو صنمست و روان تو چو شمن
گذاشتیم و گذشتیم و آمدیم و شدیم
تو شاد زی و بکن نوش باده روشن
کنون دلیل بهارست و روزگار نشاط
نشاط کن، که جهان پر گلست و پر سوسن
بخواه جام و برافروز آذر برزین
که پر شمامه کافور شد کُه و برزن
رسوم بهمن و بهمنجنه است و روز سده
الا، به بهمن پیش آر قبله بهمن
زمین صحیفهٔ سیمست و ابر گنج گهر
درخت قبه کافور و سنگ دُر عدن
ملک درخش همی بارد و فلک الماس
ز خاک سنگ همی روید وز آب آهن
شمامهای بلورست شاخ هر گلبن
خزینهای عبیرست خاک هر معدن
بخواه آن گهر پاک نابسوده، که اوست
بیان قدرت در شان قادر ذوالمن
از آنکه چون بفرازد شعاع آن به فلک
کند کنار نگارینش خلد بر گلشن
اگر فراخته باشد بود چو زرین کوه
چو آرمیده بود باز بسدین خرمن
شبی که او بنماید به خلق صورت خویش
عقیقبار گلست از میان مشک ختن
شعاعهاش پدید آرد از زمین یاقوت
شرارهاش برویاند از زمین روین
زبانهاش چو شمشیرهای خون آلود
به رزمگه به کف شهریار شیر اوژن
شه مظفر منصور، نصر، ناصر حق
که پادشاه زمینست و شهریار زمن
امان خلق خدای و امین دین رسول
نظام حجت و حق و قوام دین و سنن
بزرگوار کسی، کز بزرگی ملکت
به تیغ دولت برکند اصل و بیخ فتن
مبارک اختر شاهی، که از ملوک وَراست
زمانه زیر مراد و جهان به زیر منن
به دست دولت اسلام را دهد تعلیم
به فرق همت افلاک را کند روزن
چه سد آهن پیشش، چه کاغذین دیوار
چه کوه زرین پیشش، چه دانه ارزن
شجاعت و هنر و جود و جاه و دولت او
جمال و خوبی و خلق کریم و خلق حسن
خدای دادهست این دولتش به فضل عطا
به رغم حاسد بدخواه و کوری دشمن
ایا گزیده سواری، که در صف میدان
شوند مردان پیشت زنان آبستن
هزار لشکر باشی تو در یکی میدان
هزار رستم باشی تو در یکی جوشن
نهنگِ کوه اوباری و شیرِ آهنخای
هزبرِ خون افشانی و پیلِ کوه فگن
سوارِ تیغ گزاری، شجاعِ حیدر زخم
سپهرِ گرز گرایی، سهیلِ ناچخ زن
تبارک الله! روزی که در مصاف آیی
نشسته قارون کردار بر کُه قارن
شعاع تیغ تو مر جان کند همه میدان
نهیب زخم تو سندان کند خز ادکن
ز گرز رستم بیشست تازیانه تو
چنانکه نیزه رستم ترا کم از سوزن
به روزگار تو باطل شد، ای مَلک، یکسر
فسانهای فرامرز و قصه بیژن
جهان تویی و سر تیغ تست دولت و مُلک
چنانکه خواهی زی و چنانکه خواهی زن
به دست دولت شخص موافقان بردار
به تیغ نصرة بیخ مخالفان برکن
همیشه تا به دلایل جداست روز از شب
همیشه تا به حقیقت بهست مرد از زن
همیشه باش با نشاط آزمای و جان پرور
جهان گشای، ولایت ستان و خصم افگن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و غمگین بیانگر احساسات عمیق و دردناک شاعر نسبت به معشوقش است. شاعر تصویری زیبا و خیالانگیز از محبوب خود ترسیم میکند و از زیباییهای او سخن میگوید، اما در عین حال به درد فراق و جدایی از او نیز اشاره میکند. او به یادآوری لحظات شیرین با معشوق و همچنین تبعات منفی دوری و غم ناشی از آن میپردازد. شاعر از خلوت خود و غم تنهایی و فراموشی در زیر خاک سخن میگوید و حسرتs لیال عشق و احساس را زنده میکند. در پایان، او همچنان به عشق و یاد معشوق خود پایبند است و از زیباییهای زندگی و امید به آینده میگوید. این شعر به طرز عمیق و هنرمندانهای عشق و درد ناشی از آن را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: در شب گذشته، فکری زیبا درباره آن معشوق که قد بلند و صورتش همانند نقره است، به سرم زد و چهرهای از او را در خواب دیدم.
هوش مصنوعی: چهرهی روشن او مانند هلال ماه است که در سایهاش فروغش کم شده و قامتش بهمانند کمند، راست و زیبا به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: دل من پر از آتش و شعله است، در حالی که هزار چشمه ی طوفان به خارج از وجود من جاری شده است.
هوش مصنوعی: او نه به رنگ گل بر چهرهاش نشانی دارد و نه بر سینه نقرهایاش بوی خوش سمن گلی میوزد.
سمنش سوخته است و گلش در گِل ریخته؛ یکی از دردِ افسوس و دیگری از بار [سنگین] محنت. (معنی پس از ویرایش)
هوش مصنوعی: چهرهای که مانند جان فرشته زیباست، در میان خاک و خون، مانند لباسی از اهریمنها شده است.
هوش مصنوعی: شخصی با روحیهای شجاع و فداکار، به خاطر مقام والایی که دارد، به صورت درونی به فکر وطن خود است و از این دلتنگی به خاک و سرزمینش تعلق خاطر دارد.
هوش مصنوعی: در این بیت، از احساساتی عمیق و متنوع صحبت میشود. شاعر هم به اندکی اشک اشاره میکند که نمادی از غم و ناامیدی است و هم به دردهای فراوان و گوناگونی میپردازد که انسان ممکن است تجربه کند. به عبارتی، حتی اگر فقط یک مورد از اندوه وجود داشته باشد، اما آثار و نشانههای آن به تعداد بسیار زیادی میتواند باشد.
هوش مصنوعی: در زنبوری که به عنوان پرندهای آزاد و زیبا توصیف میشود، در جایی که به چشم میخورد، خوشههای عطرچشمنواز و درخشان به مانند عقیق یمنی بر آن دیده میشود.
هوش مصنوعی: گفت: آه، ای کاش امید من به تو درست بود، چرا که به اشتباه در وفا و محبت تو گمان کردهام.
هوش مصنوعی: من هرگز فکر نمیکردم که تو با این سرعت و این همه حوصله، بتوانی دهان این بنده را ببندی.
هوش مصنوعی: نرگس من هنوز آب نخورد و به دنیا نیامده، و گل سوسن من هنوز در باغ چمن دیده نشده است.
هوش مصنوعی: در بوستان من هنوز کسی از گل نچیده است و لبان من هنوز سیر نشدهاند.
هوش مصنوعی: تو مرا به دست مرگ سپردی و در عوض، کمتر کسی به یاد من خواهد بود که زندگیش را تغییر دهد.
هوش مصنوعی: در کنار گلهای من، تو در کنار سمنها در روی زمین، به همراه زیباییهای خودت حضور داری.
هوش مصنوعی: بنفشه، موهای مرا آزاد کرده و گرهای که تو با بنفشههای بهار زدهای، دامن من را میآراید.
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که در زیبایی چهرهام، بهارفصل بهار را میبینید و همان کسی هستم که در عیوب صورت و بدنم، زیباییهای نگار را حس میکنید.
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که هر کسی مرا دید، میگفت: منزیبا و خوشخلق هستم، با زلفهایی همچون مشک و چهرهای چون ماه.
هوش مصنوعی: اکنون در زیر زمین هستم، همچون صد هزار غریب، در حالی که جسد بینوا و بیخانمان من به گل تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: از خاک و گل تخت و بالش ساخته و به خاطر درد و حسرت، لباس و پوشش خود را آلوده کرده است.
هوش مصنوعی: چشمهای یتیمان مثل جامهایی هستند که در زیر خاک از اشک پر شدهاند، همانطور که کفن شهیدان به خون آغشته شده است.
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیتواند روزی را به یاد روزگار بیاورد و هیچ کس نمیتواند روزی مرا به دور خود بگرداند.
هوش مصنوعی: در زیر خاک، فراموش شده و از یاد مردم رفته است؛ ظلمی که از سختیهای زندگی بر او رفته، مانند خاکی بر روی زمین است.
هوش مصنوعی: یاد تو را در دل نگه داشتهام، مانند دوستی که به یاد دیگری باشد، و به عهد و پیمانی که با تو بستم، مانند طوقی بر گردن خود آویختهام.
هوش مصنوعی: آیا ما در چنگال مرگ گرفتار خواهیم شد یا در دام بلا و سختیها خواهیم افتاد؟
هوش مصنوعی: من معشوقهام را دیدم و آن را به یاد دارم و هنوز هم در خیال تو، معشوقهام مانند روزهای گذشته در ذهنم زنده است و روحم نیز همچنان به یاد توست.
هوش مصنوعی: ما گذشتیم و به راه خود ادامه دادیم، حالا آمدهایم و به زندگی میپردازیم. تو هم شاد زندگی کن و از نوشیدن بادهی روشن لذت ببر.
هوش مصنوعی: اکنون دلیل فرارسیدن بهار و زمان شادابی است. شادابی کن، زیرا جهان پر از گل و سوسن شده است.
هوش مصنوعی: بگو که جام را بگیر و شعلهی آتش را بالا بببر، زیرا عطر و بوی خوش کافور مانند گلهای شمامه در فضا پخش شده است و بر همه جا حاکم شده است.
هوش مصنوعی: آیینها و جشنهای بهمن و بهمنجنه برپا شده است و روز سده نزدیک است. بنابراین در این روز، به احترام بهمن، رو به سوی قبله بهمن کنید.
هوش مصنوعی: زمین به مانند صفحهای از نقره است و ابرها گنجینهای از مروارید. درختان همچون گنبدهایی از کافور و سنگها در بهشت قرار دارند.
هوش مصنوعی: ستارهها در آسمان میدرخشند و بر روی زمین، جواهرات از سنگها و آهنها شکل میگیرند.
هوش مصنوعی: شما مانند شمعهای بلوری درخشان هستید و شاخ و برگ هر باغی مانند عطر و بویی دلپذیر را دارد که از خاک هر معدن میآید.
هوش مصنوعی: از آن گوهر پاک و دست نخورده درخواست کن، زیرا او نشانهای از توانایی در مقام قدرت بینظیر است.
هوش مصنوعی: وقتی که پرتو نورش به آسمان میتابد، زیباییاش مانند باغی سرسبز و دلنشین نمایان میشود.
هوش مصنوعی: اگر مانند کوه طلا باشد و سپس بر روی انبوهی از خوشههای گندم استراحت کند، هنوز ارزش و کیفیت خود را حفظ خواهد کرد.
هوش مصنوعی: شبی که او خود را به مردم نشان دهد، در واقع زیباییاش مانند عقیق میدرخشد و عطرش از میان گلهای خوشبو که از ختن آمده، به مشام میرسد.
هوش مصنوعی: نور آن به زمین جلا میبخشد و از دل زمین جواهرات گرانبها به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: زبان او مانند شمشیرهایی خونین است که در دست یک پادشاه پرقدرت و شجاع قرار دارد.
هوش مصنوعی: شخصی به نام شه مظفر منصور، که به عنوان یک پادشاه بزرگ و حقیقی شناخته میشود، در زمین حکمرانی میکند و فرمانروای زمان خود است.
هوش مصنوعی: این جمله به اهمیت و مقام والای شخصی اشاره دارد که مورد اعتماد خداوند و پیامبر است و نقش اساسی در پایبندی به دین و سنتهای آن دارد. او به عنوان حافظ دین و نهادهای اصولی آن شناخته میشود.
هوش مصنوعی: شخصی بزرگوار است که بتواند با قدرت و عظمت خود، ریشه و پایههای فتنه را از بین ببرد و کشورش را از چنگال نابسامانی نجات دهد.
هوش مصنوعی: این بیت به خوششانسی و سعادت درباره سلطنت و قدرت اشاره دارد. شاعر به ستارهای مبارک و خوشاقبال اشاره میکند که او را در مسیری درست و مثبت قرار داده است. او بیان میکند که تحت تاثیر این ستاره، موفقیتها و خوشبختیهای زیادی به دست آورده و بر دنیا تسلط یافته است.
هوش مصنوعی: به کمک نعمت و موفقیت، اسلام آموزهها و تعلیماتش را به مردم میآموزد و بلندپروازیها و آرزوهای بزرگ را به واقعیت نزدیک میکند.
هوش مصنوعی: هر مانع و سنگینی که در برابرش باشد، چه سدی از آهن، چه دیواری از کاغذ، چه کوهی از طلا، و چه دانهای از ارزن، برای او تفاوتی ندارد.
هوش مصنوعی: شجاعت، هنر، بخشندگی، مقام و ثروت او، همه نشاندهنده زیبایی و نیکی اوست، در کنار خلق نیک و رفتار پسندیدهاش.
هوش مصنوعی: خداوند این نعمت و موفقیت را به او داده است، و این کمک او در برابر حسادت بدخواهان و نادانی دشمنان است.
هوش مصنوعی: آیا سوارکاری که انتخاب شده است، در میدان نبرد مردان را جلوی زنان باردار قرار میدهد؟
هوش مصنوعی: شما میتوانید در یک میدان مانند هزاران لشکر قوی و پر قدرت باشید و همچنین میتوانید در یک میدان دیگر مانند هزار رستم شجاع و دلیر باشید.
هوش مصنوعی: نهنگ کوه، نشانهای از عظمت و قدرت است، و شیر، نمادی از شجاعت و نیرومندی. در اینجا به تصویر کشیده شده که موجوداتی قدرتمند و ترسناک در میان جنگل و کوهها وجود دارند که با خون خود، نشانهای از قهرمانی و پیروزی را به جا میگذارند. این توصیفها به وضوح به جنگ و نبردهای بزرگ و دلیرانه اشاره دارد.
هوش مصنوعی: این بیت به شجاعت و دلیری شخصیتی اشاره دارد که مانند حیدر، ویژگیهای برجستهای دارد. او در نبرد با سختیها و خطرات رزمندهای بیباک است و همچنان که ستارهای درخشان در آسمان است، به نوعی نمایانگر عظمت و قدرت است. با در نظر گرفتن زخمهایی که به او وارد میشود، نشاندهنده استقامت و اراده او در برابر چالشهاست.
هوش مصنوعی: خداوند متعال را سپاس میگویم! روزی که در نبردی قرار میگیری، کردار قارون بر که دیگران نشسته است.
هوش مصنوعی: تیغ تو چنان درخشان است که جانها را به درد میآورد و زخمهای تو به قدرتی تبدیل میشود که میتواند هر چیزی را تحت تأثیر قرار دهد.
تازیانه تو از گرز رستم قویتر است؛ همانگونه که برای تو، نیزه رستم از سوزن کمتر میباشد.
هوش مصنوعی: ای پادشاه، روزگار تو به پایان رسید و دیگر هیچ اثری از داستانهای فرامرز و قصهی بیژن باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: جهان به خاطر توست و قدرت و حکومت در دست توست؛ پس به دلخواه خود زندگی کن و هرگونه که بخواهی انتخاب کن.
هوش مصنوعی: به لطف سرنوشت، از یاری دوستان بهره ببر و با قدرت، ریشههای دشمنان را برکن.
هوش مصنوعی: همیشه روز از شب جداست و همیشه مرد از زن جداست، چرا که هر یک ویژگیها و ماهیت خاص خود را دارند.
هوش مصنوعی: همیشه با نشاط و سرزنده باش و زندگی را شاداب کن. به دنیا بپرداز، جایگاه خود را بگیر و دشمنانت را به چالش بکش.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فرو شکن تو مرا پشت و زلف بر مشکن
بزن تیغ دلم را ، بتیغ غمزه مزن
چو جهد سلسله کردی ز بهر بستن من
روا بود ، بزنخ بر مرا تو چاه مکن
بس آنکه روز رخ تو سیاه کردم روز
[...]
خدای داند بهتر که چیست در دل من
ز بس جفای توای بیوفای عهدشکن
چو مهربانان در پیش من نهادی دل
نبرد و برد دلم جز به مهربانی ظن
همی ندانست این دل که دل سپردن تو
[...]
ز تاب عنبر با تاب بر سهیل یمن
هزار حلقه شکست آن نگار عهدشکن
چه حلقه ای ؟ که معلق نهاد دام بلا
چه عنبری ؟ که معنبر نمود اصل فتن
گهی ز نافۀ مشکست ماه را زنجیر
[...]
هوا همی بنکارد بحله روی چمن
صبا همی بطرازد بدر شاخ سمن
سمن شکفته فراز چمن چو روی صنم
بنفشه خفته بزیر سمن چو پشت شمن
زمین بخندد هر ساعتی چو چهره دوست
[...]
چرا نگرید چشم و چرا ننالد تن
کزین برفت نشاط و از آن برفت وسن
چنان بگریم کم دشمنان ببخشایند
چو یادم آید از دوستان و اهل وطن
سحر شوم ز غم و پیرهن همی بدرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.