سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
رو به هر کوهی نماید طور میدانیم ما
هرکه گوید حرف حق منصور میدانیم ما
غایبان گر در حضور ما سخنها گفتهاند
نیست ز ایشان رنجهای، معذور میدانیم ما
قرب دلبر جز فنای عاشق بیچاره نیست
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵
آنچه در شش جهات گردون است
بهر اثبات ذات بیچون است
آنچه آورده از عدم به وجود
به حقیقت نگر که موزون است
لیلیی را که نیستش طرفی
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷
خم گر ز باده جرعه فشانی کند رواست
این پیر سالخورده جوانی کند رواست
دارد بتی چو شیشهٔ می در بغل کسی
گر سجده ها به خویش نهانی کند رواست
این ساحری که مردم چشم تو می کند
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷
جنت ز سر کوی تو یک صحن خرابی است
دوزخ ز غم عشق تو یک سینه کبابی است
آن کس که گلو را به دم تیغ تو تر کرد
او را به نظر چشمهٔ حیوان دم آبی است
در چشم خرد، کوه تن و بی سر و پایی است
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰
از خود گذشته منت دوران نمی کشد
از پا فتاده تنگی دامان نمی کشد
آن کس که یافت لذت فکر تمام را
هرگز سری ز چاک گریبان نمی کشد
در فکر روزی تو فلک کرده پشت خم
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸
خوبان نه ناز [بیهده] آغاز می کنند
ایشان به بردن دل ما ناز می کنند
چون سرو هر کسی که ز برگ و ثمر گذشت
آزاد می کنند و سرافراز می کنند
در کار می کنند دو صد عقدهٔ دگر
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۹
به هوس باز جوان پیر نگردد هرگز
که کمان گر شکند تیر نگردد هرگز
آن که دل بست به آن حلقهٔ گیسوی، دگر
خون دل نوشد و دلگیر نگردد هرگز
شب بی شام عشا تا سحرش یک سال است
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۶
من دیده ام آن را که مکانی نیست مشخص
از بسکه لطیف است از آن نیست مشخص
تحقیق معانی به کتب راست نیاید
ای بی خبر چند بیان نیست مشخص
بی نام و نشان است و دلیلت نکند سود
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳
چو نیست معنی باطن به تخت و جاه ملاف
نشین به روی حصیر ای دلا و زر می باف
تو در طریق کسی رو که «ما عرفنا» گفت
مکن پرستش اغیار را چو عبدمناف
زیارت دل افتادگان این ره کن
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۸
منتظر جمال او انس و اجنه و ملک
آینه دار طلعتش هفت زمین و نه فلک
جوهر دل نهان بود تا نرسی به عاشقی
قلب تو کی روا شود تا نزنی بر این محک
آن الم از دلم نشد نیم دمک برون که او
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۰
دارد بت نازک دلم صد جان به قربان در بغل
هر تار کفر زلف او پیچیده ایمان در بغل
تا آسمان ها می رسد فیض از قد و بالای او
دارد چمن از سایه اش سرو خرامان در بغل
صبح بناگوشش کند صد کار روز حشر را
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۳
خود گدایم گرچه یار هر گدایی نیستم
یار اگر گردم بجز یار خدایی نیستم
دست خونریزی مرا در خاک و خون افکنده است
من ز دست افتادهٔ پای حنایی نیستم
ای جنون زینهار نگذاری مرا در دست عقل
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۶
کی جفای می و معشوقه و مهتاب کشم
من که خون جگر خود چو می ناب کشم
نظرم تشنهٔ ابر کرم کس نشود
من که از چشمهٔ خورشید به چشم آب کشم
بی نیازم کند از هر دو جهان در آغوش
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۹
چه سرها از یقین شد گوی در میدان درویشان
به بازی هم نشد خم هیچ گه چوگان درویشان
چو شاهان ستمگر یوم دین در دست مظلومی
نخواهد شد گریبان، گوشهٔ دامان درویشان
بود خورشید، داغ و برق، آه و ماه، نور دل
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۸
تو تا به کی دل و جان در امان نگه داری
ز تیر حادثه تا کی نشان نگه داری
لب از حلاوت آن وانمی شود دیگر
اگر تو قند سخن در دهان نگه داری
خیال غیر به دل می کنی چه شرم است این
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات خاص » شمارهٔ ۲
رهن یکی رهین یکی یار یکی سخن یکی
کفر یکی و دین یکی یار یکی سخن یکی
حزن یکی حزین یکی جبهه یکی جبین یکی
تخم یکی زمین یکی یار یکی سخن یکی
تخت سبکتکین یکی تختهٔ آهنین یکی
[...]