عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۶ - چنین گفت آنگه به فرمانبران
ولیکن مرا هست عذر زنان
یکی هفته ام داد باید زمان
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۶ - چنین گفت آنگه به فرمانبران
مر آن خسته دل را هم اندر زمان
فرستاد سوی سرای زنان
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۶ - چنین گفت آنگه به فرمانبران
گهی زرد گل کشت بر زعفران
گهی خون دل راند بر ارغوان
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۶ - چنین گفت آنگه به فرمانبران
همی گفت ای لعبت دلستان
کجا جویمت من بگرد جهان
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۰ - شدن لشکر بنی شیبه به حی بنی ضبه
ز تف خدنگ و ترنگ کمان
ز زخم عمود و ز طعن سنان
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۱ - شعر گفتن ربیع ابن عدنان
چو بر کینه جستن ببندم میان
نیندیشم از چون تو سیصد جوان
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۱ - شعر گفتن ربیع ابن عدنان
بگشتند ازین حال پیر و جوان
بسی طعنه شد باطل اندر میان
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۲ - شعر گفتن ورقه در مرگ پدر
نبخشودی ای شوم نامهربان
بر آن پیر فرتوت دیده جهان
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۲ - شعر گفتن ورقه در مرگ پدر
یکی خسته بازو یکی خسته ران
همان زین بترسید و هم این از آن
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۴ - چو شد یار با بارهٔ گام زن
ز بس ماندگی مرکب هردوان
همی خون فگند این و آن از دهان
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۶ - گرفتار شدن گلشاه
گرفتند مر هر دو را در میان
شدند از طرب شادمان و دنان
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۶ - گرفتار شدن گلشاه
به گلشاه گفتی همی هر زمان
ز کین جگر: کای فلان و فلان
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۷ - رهایی یافتن گلشاه
بر ورقه نزدیک تر بد ز جان
که بس با وفا بود و بس مهربان
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۹ - صفت خواندن ورقه مادر گلشاه را و زاری کردن
چی از بختگان و چه از بختیان
ز اسبان و از بدرهای گران
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۳ - بیرون رفتن ورقه از شهر یمن به جنگ کردن
ز پنجم به نیزه جدا کرد جان
ز ششم به شمشیر بستد روان
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۳ - بیرون رفتن ورقه از شهر یمن به جنگ کردن
که داند چه داد او بدان مهربان
تو گفتی مگر هست مال جهان
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۴ - رفتن شاه شام به دیدن گلشاه
گمان برد هر کس کی بود آن جوان
یکی نامور مرد بازارگان
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۴ - رفتن شاه شام به دیدن گلشاه
جوان و آنک بود از شمار جوان
بخوردند سوگندهای گران
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۸ - مرو را جهازی نکو ساختند
شدم همچنان کآمدم زین جهان
اگر بد بدم رست خلق از بدان
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۹ - بردن گلشاه به شام
یکی دشنه ای داشت او بر میان
برآهیخت آن ماه کوچک دهان