اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۱
یک جرعه به خاکم فکن و خاک بجوش آر
وز بیخودی مرگ مرا باز بهوش آر
یکبار صبوحی زده از خانه برون آی
چون صبح قیامت همه عالم بخروش آر
من ماهی لب تشنه ام ای خضر کرامت
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۲
جان رفت و دل مقید صد غم بود هنوز
تن خاک گشت و دیده پر از نم بود هنوز
هرگز نرفت از دل ما خارخار وصل
داغ بهشت بر دل آدم بود هنوز
صد شاخ گل دمید و ورق کرد زرد و ریخت
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۳
ای باد مکش برقع جانان مرا باز
روشن مکن این آتش پنهان مرا باز
ساقی مدهم باده بیاد لب آن شوخ
در آتش حسرت مفکن جان مرا باز
آسوده درونم نفسی گو مگشا زلف
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۴
از تیر تو در خاک طپد مرغ هوا باز
از خاک مگر می طلبد تیر ترا باز
از من چه رمیدی چکنم بهر تو یارب
مرغی که شد از دست نیاید به دعا باز
در خشم روی بی سبب و مهر نمایی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۵
مهی که چشم امیدم بسوی اوست هنوز
چراغ خلوت دل شمع روی اوست هنوز
اگرچه در طلبش سوخت جان و شد برباد
غبار سوخته در جستجوی اوست هنوز
بدان پری برسان ای نسیم بهر خدا
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۶
هجران گذشت و نوبت دیدن رسید باز
نور دو دیده کوری دشمن رسید باز
شکر خدا که طایر دولت شکار شد
شهباز عاشقان به نشیمن رسید باز
چشم تو روشن ای دل مهجور کز سفر
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۷
هرچند که چون شمع مرا سوختهای باز
شادم که چراغ دلم افروختهای باز
بگشا به من از روی کرم گوشه چشمی
کز هردو جهان چشم مرا دوختهای باز
خندی به رخ مردم و سوزی دل عاشق
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۸
المنه لله که دگر مرغ خوش آواز
قانون غزل کرد بمضراب زبان ساز
چون لاله دلم چاک شد از باد بهاری
وقت است که این داغ کهن تازه شود باز
هرگز بزمین توسن بختش نرساند
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۹
ای برق محبت که ره من زدهای باز
آتش به من سوخته خرمن زدهای باز
زینگونه که بردی به در از خانه خویشم
بر من رقم گوشه گلخن زدهای باز
ای جان من خانه خراب از چه جهت دست
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۰
گرچه زارم سوختی من عاشق زارم هنوز
روشن است از دود آهم کاتشی دارم هنوز
گرچه نقد دین و دل همچون زلیخا باختم
یوسف ار سودای من دارد خریدارم هنوز
بسته فتراک عشقم کی بمردن وارهم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۱
جان رفت و دل ز عشق پریشان بود هنوز
مست تو کی ز رفته پشیمان بود هنوز
بگسست دست عمر ز دامان زندگی
بامن غم تو دست گریبان بود هنوز
دارم دلی که در دهن شیر اگر فتد
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۲
عیسی دم من وقت سماع طرب انگیز
دستی بسوی مرده برافشاند که برخیز
روزیکه شهیدان علم داد برآرند
شرمنده فرهاد بود خسرو پرویز
طوطی همه خاییده سخن گفت ز شکر
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۳
گل من مگو که لب را بکسی گشاد هرگز
که به گلشن وصالش نوزید باد هرگز
من ازین دو چشم غلطان چه مراد نقش بندم
که ز ششدر امیدم نبود گشاد هرگز
نه که شادی وصالم ندهد زمانه و بس
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۴
شکر خدا که چشم تو بر ما فتاد باز
دست دعای ما در دولت گشاد باز
گویی ببرد از دل ما هر غمی که بود
لطفت بیک جواب سلامی که داد باز
چشمت بحال ما نظر مرحمت فکند
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۵
در عین عتاب از بر ما میگذری باز
طوری عجب امروز بما مینگری باز
من بنده لطفت که بخشمم چه فروشی
یک خنده وز دو جهانم بخری باز
چون آینه با همنفسان روی برویی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۶
دیده بوصل آرمید دل نشود خوش هنوز
آب ز سر برگذشت در جگر آتش هنوز
آ]وی سرگشته شد کشته به تیر نظر
گر نبرد ترک مست دست بترکش هنوز
از گذر سیل اشک نقش بصر شسته شد
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۷
ساغر زده و شمع قد افراختهای باز
در خرمن گل آتشی انداختهای باز
پیداست از آن خنده شیرین نهانی
با غمزدهای شعبدهای باختهای باز
من سوخته خرمن شدم از نعل سمندت
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۸
فریاد که یار میرود باز
جانم ز فرار میرود باز
هرکس که نباخت سر به کویش
آنجا به چه کار میرود باز
تنها نه رقیب شد به نخجیر
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۹
سوختم بهر خدا در هجر ازین بیشم مسوز
بیش ازین از حسرت شمع رخ خویشم مسوز
خنده بر حالم مکن وز لب نمک بر من مپاش
گر نبخشی مرهمی باری دل ریشم مسوز
چون نگردی آشنا بیگانه وارم هم مران
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۰
سرم بریدی و مهر تو در دل است هنوز
نهال عشق مرا پای در گل است هنوز
اگرچه من همه عمر ار تو صبر ورزیدم
به جان دوست که صبر از تو مشکل است هنوز
ز برگریز فنا هرکه میکند عشوه
[...]