گنجور

 
اهلی شیرازی

هرچند که چون شمع مرا سوخته‌ای باز

شادم که چراغ دلم افروخته‌ای باز

بگشا به من از روی کرم گوشه چشمی

کز هردو جهان چشم مرا دوخته‌ای باز

خندی به رخ مردم و سوزی دل عاشق

این شیوه شیرین ز که آموخته‌ای باز

یارب تو چه شمعی که به تاثیر نگاهی

در سینه دل ریش مرا سوخته‌ای باز

بس دانه فشانی که کند چشم تو اهلی

کز تخم غمش خرمنی اندوخته‌ای باز