گنجور

 
اهلی شیرازی

ای برق محبت که ره من زده‌ای باز

آتش به من سوخته خرمن زده‌ای باز

زینگونه که بردی به در از خانه خویشم

بر من رقم گوشه گلخن زده‌ای باز

ای جان من خانه خراب از چه جهت دست

در دامن آن خانه‌برافکن زده‌ای باز

خواهی مگر ای اشک دگر خون مرا ریخت

ورنه چه مرا دست به دامن زده‌ای باز

از طعن تو اهلی دل ما ریش از آن است

کآزرده خاریم و تو سوزن زده‌ای باز