گنجور

 
اهلی شیرازی

ای باد مکش برقع جانان مرا باز

روشن مکن این آتش پنهان مرا باز

ساقی مدهم باده بیاد لب آن شوخ

در آتش حسرت مفکن جان مرا باز

آسوده درونم نفسی گو مگشا زلف

آشفته مکن حال پریشان مرا باز

در گریه چو خوابم برد ای ناله مزن دم

بیدار مکن دیده گریان مرا باز

اهلی مدهم یاد از آن نوگل خندان

چون غنچه مکن پاره گریبان مرا باز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode