گنجور

 
اهلی شیرازی

فریاد که یار می‌رود باز

جانم ز فرار می‌رود باز

هرکس که نباخت سر به کویش

آنجا به چه کار می‌رود باز

تنها نه رقیب شد به نخجیر

بی‌سگ به شکار می‌رود باز

سر پیش سگش نکرد کاری

کار از دل زار می‌رود باز

گل پیش بتان به خیره‌چشمی

می‌آید و خار می‌رود باز

جان رفت به باد و خاک تن ماند

آن هم به غبار می‌رود باز

اهلی ز درش به مرگ دشمن

ماتم‌زده‌وار می‌رود باز