گنجور

 
اهلی شیرازی

عیسی دم من وقت سماع طرب انگیز

دستی بسوی مرده برافشاند که برخیز

روزیکه شهیدان علم داد برآرند

شرمنده فرهاد بود خسرو پرویز

طوطی همه خاییده سخن گفت ز شکر

گویا خجلش ساخته آن لعل شکر ریز

تا چند خورم زهر غم آخر قدحی بخش

یکبار هم این زهر به تریاک برآمیز

هرگاه که اهلی نگرد بر گل رویت

خاری شکنی بر جگرش از نگه تیز