گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۱

 

تو با فراغ خود امروز شاد و فردا هم

مرا ز مهر تو دین شد ز دست و دنیا هم

میان مسجد و میخانه‌ام خجل مانده

ز بس که حرمتم آنجا نماند و اینجا هم

خراب بادهٔ عشق توام که نشئهٔ او

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۲

 

ز بسکه رخنه ز تیر تو در درون دارم

دلی چو خانه زنبور پر ز خون دارم

چو لاله ظاهر و باطن در آتش است مرا

که داغ هم ز درون و هم از برون دارم

مرا حلال چو فرهاد لعل شیرین است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۳

 

کنون که جامه چو من میدری که سر مستم

خوش است سینه صفایی اگر دهد دستم

زلاف مردمی ام قید خود پسندی بود

سگ تو گشتم و از بند خویش وارستم

بدان هوس که چو دیو انگان خورم سنگت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۴

 

نیستم طاقت که آه داد خواهی بشنوم

کآتشم در جان فتد هرگه که آهی بشنوم

پیش ازین راضی نمیگشتم بدیداری ز دود

راضیم اکنون که نامش گاهگاهی بشنوم

گریه ام یاد آورد چون مردم ماتمزده

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۵

 

دی در رهش چو دیدم بس شرمناک گشتم

او سرخ شد ز غیرت من خود هلاک گشتم

از عشق من گر آن مه افسانه شد چو یوسف

او جامه چاک آمد من سینه چاک گشتم

پیرانه سر نکردم شرم از سفید مویی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۶

 

می ده که بی غبار غمی از جهان روم

آلوده دل مباد کزین خاکدان روم

خلق جهان بگریه من خنده گر زنند

طوفان شود ز گریه گهی کز جهان روم

تا زنده ام چو شمع ندانند قدر من

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۷

 

یاد من کردی من از بخت این زیادت یافتم

تا چه نیکی کرده بودم کاین سعادت یافتم

یکسخن گفتی و صد امید پیدا شد مرا

کز نسیم این سخن بوی ارادت یافتم

ناله من کرد گویا این که پرسیدی زمن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۸

 

تا کی از گریه گره بر لب فریاد زنم

سوختم چند گره بیهده بر باد زنم

منکه از طالع شوریده خود در بدرم

از که نالم چکنم پیش که فریاد زنم

غم دل چند خورم کی بود آنروز که من

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۹

 

چندان بر آستان خرابات سر نهم

کآخر قدم بمنزل مقصود بر نهم

هرگز نکردم از صف مسجد ترقیی

کو راه دیر تا قدمی پیشتر نهم

یاد از در دل آمد و من بی خبر از و

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۰

 

هر چند که خود دل ببلای تو سپردم

رحمی بکن ای ظالم بد مهر که مردم

سیل ستمت عاقبت از جای مرا برد

هر چند که در کوی وفا پای فشردم

مسکین من سر گشته که در وادی امید

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۱

 

خوش آنکه تو بازآیی و من پای تو بوسم

در سجده فتم خاک قدم‌های تو بوسم

هر جا که تو روزی نفسی جای گرفتی

آنجا روم و گریه‌کنان جای تو بوسم

در باغ روم بی‌تو و هر سرو که بینم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۲

 

چند نالم ز غم و شهر پر آوازه کنم

چون سگان ریش کهن را بزبان تازه کنم

عشق تو (گشت) چو پروانه مرا بهر جلال

نه چو بلبل ز پی شهره و آوازه کنم

شوق من بیش ز اندازه چو حسن تو مرنج

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۳

 

من که از دور ترا بینم و مدهوش شوم

کی بود طاقت آنم که هم آغوش شوم

گرچه ناز تو مرا جامه تن کرد قبا

کشته ناز تو ای سرو قباپوش شوم

نالم از درد و زین ناله چو سودی نبود

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۴

 

تا کی بغیر گویی من چشم و گوش باشم

من هم زبان برآرم تا کی خموش باشم

من خاک آستانم گر مدعی غلامست

این خاکساریم به کان خود فروش باشم

گر زیر خاک چون خم خشت از سرم بر آری

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۵

 

دل کباب از لعل او چون از دلش بیرون کنم

همچو آتشپاره یی چسبیده بر دل چون کنم

ای چو جان جا کرده بر دل گر بتنگی از دلم

خود برون رو جان من من چون ترا بیرون کنم

چرخ بی رحم و تو بد مهر و من از دل در عذاب

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۶

 

من لاف تقوی تا بکی در خرمن طاعت زنم

کو برق آتش سوز من کاتش زند در خرمنم

آواره چون مجنون شدم نگرفت کرد امن مرا

برخار صحرا گه گهی ماری بگیرد دامنم

دستم مگیرایهمنفس کز گلخنم آری برون

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۷

 

دور از درت به تیغ نه از بهر جان شدم

اندیشه از ملال تو کردم از آن شدم

پایم ندید رفتن ازان در چو راندی ام

گویی گداختم همه تن تا روان شدم

بس در پی وصال تو میگشتم و نشد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۸

 

تو در آتش ز تب چو نشمع و من دور از درت گردم

مرا پروانه خود کن که بر گرد دسرت گردم

لب از تاب تبت خشک و دو چشم از گریه گشته تر

فدای آن لبان خشک و چشمان ترت گردم

بخور عود و شکر برنتابد آن دل نازک

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۹

 

عمریست که من خاک ره درد کشانم

چون سایه قدم بر قدم پیر مغانم

از زهد برندی چو فتادم چه تفاوت

آن روز همین بودم و امروز همانم

با پیر مغان بسته ام اینعهد که دیگر

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۰

 

عمریکه بیرخت من درمانده بوده ام

در حیرتم که بیتو چرا زنده بوده ام

از من متاب روی که در ملک دلبری

هر کس که شاه بود منش بنده بوده ام

دایم هوای لعل لبی پخته ام چو شمع

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۴۸
۴۹
۵۰
۵۱
۵۲
۱۵۰
sunny dark_mode