گنجور

 
اهلی شیرازی

تو در آتش ز تب چو نشمع و من دور از درت گردم

مرا پروانه خود کن که بر گرد دسرت گردم

لب از تاب تبت خشک و دو چشم از گریه گشته تر

فدای آن لبان خشک و چشمان ترت گردم

بخور عود و شکر برنتابد آن دل نازک

بسوزم جان شیرین و بخور مجمرت گردم

چو مورم آرزو باشد که میرم در فدای تو

مگس وارم طمع نبود که گر شکرت گردم

مرا کشتی ز غم بهر خدا حرفی بگو با من

چو اهلی زنده دیگر از لب جانپرورت گردم