گنجور

 
اهلی شیرازی

دل کباب از لعل او چون از دلش بیرون کنم

همچو آتشپاره یی چسبیده بر دل چون کنم

ای چو جان جا کرده بر دل گر بتنگی از دلم

خود برون رو جان من من چون ترا بیرون کنم

چرخ بی رحم و تو بد مهر و من از دل در عذاب

از تو نالم یا ز دل یا شکوه از گردون کنم

بر کنم از کوه سنگ و بر دل از جورت زنم

عاقبت از دست جورت کوه را هامون کنم

گر بدوزخ همچنین گریان برندم روز حشر

دوزخ از سیلاب اشک خویشتن جیحون کنم

همچو مجنون همنشینی با من آهو چون کند

شیر اگر با من نشیند دل ز دردش خون کنم

شعله شوق تو آتش در دلم ایشمع زد

خواستم پروانه وش این شعله را افزون کنم

عیب باشد خوبی لیلی ستودن پیش تو

عیب باشد گر حکایت منهم از مجنون کنم

گر چو اهلی پیرم از جور جوانان ای پسر

از که کردم کامرانی کز تو هم اکنون کنم