گنجور

 
اهلی شیرازی

عمریکه بیرخت من درمانده بوده ام

در حیرتم که بیتو چرا زنده بوده ام

از من متاب روی که در ملک دلبری

هر کس که شاه بود منش بنده بوده ام

دایم هوای لعل لبی پخته ام چو شمع

پروانه وار کشته یک خنده بوده ام

چون عیسی آفتاب رخی بوده همدمم

تا بوده ام بطالع فرخنده بوده ام

چون گل هوای اطلس شاهی نکرده ام

آزاده دل چو سرو کهن زنده بوده ام

خونم بریز و پیش سگانم فکن که من

در خدمت سگان تو شرمنده بوده ام

اهلی اگرچه شیر فلک صید من شده

من پیش پای دوست سر افکنده بوده ام

 
 
 
sunny dark_mode