گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

پای‌بوس آن بت سنگین‌دل یاقوت‌لب

آرزو دارم شبی تا روز و روزی تا به شب

مردم از شوق لبش تا کی ادب دارم نگاه

می‌روم گستاخ پیش و می‌کنم ترک ادب

کس مهل پیش من بیمار ای همدم مباد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

کرد بیدارم ز خواب بیخودی آن آفتاب

این چنین بیداریی هرگز نبیند کس بخواب

شب سگت سوی من آمد ره مگر گم کرده بود

یا شنید از سوز داغ سینه ام بوی کباب

صبر و آرامی کز ایشان راحتم بودی نماند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

از جوش گریه دارم پیشت خروش امشب

بنشین تو لیک سویم بنشان ز جوش امشب

دوش از خمار هجرت صد درد سر کشیدم

پیش آ که عرض دارم احوال دوش امشب

عمری شراب خوردی با همدمان دردی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

سخن چه حاجت اگر دل مقابل افتادست

زبان چه کار کند کار بادل افتادست

دلا، تغافل او التفات پنهان است

مگو که یار زحال تو غافل افتادست

من از محیط محبت همین نشان دیدم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

گر ساقی بدمست به خشم از بر ما رفت

بدمستی و دیوانگی ازما به کجا رفت

دیوانه از اینیم که آن شوخ پری وش

چشمی سوی ما کرد که عقل از سر ما رفت

هر غمزه که زد چشم خوشت صید دلی کرد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

باز از بویت دل پژمرده در نشوو نماست

معجز عیسا که می گویند بوی آشناست

مردم از این رفتن و باز آمدن بنشین دمی

کان چنین بالا به هر شکلی که می بینم بلاست

گر قدت سروست گلشن جنت بود

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

گر کعبه نشین بامن مستش سر ناز است

المنه لله که در میکده بازست

ای خواجه تو از ناز بر افلاک کشی سر

درخاک نشستن صفت اهل نیازست

محبوب دل آنست که چشمش سوی خود نیست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

بس که دل پر آتشم بهر تو آه کرده است

گلخنی است کز غمت جامه سیاه کرد است

دیده اگر به خون کشم هست سزای دیدنش

سنک که میزنم به دل چه گناه کرده است

ترسم از آنکه چشم من کج نظرش گمان بری

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

گشاد صد دل از آن غنچه شکر خند است

به یک کرشمه او کار خلق در بند است

به خنده نمیکنت که بر دلم دارد

حق نمک که فزون از هزار سوگند است

که زلفت از دل من گر هزار بار برد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

من و مجنون دو اسیریم که غم شادی ماست

هر که این شیوه ندانست نه از وادی ماست

پاس شمع رخ ساقی به دعا می داریم

کین چراغی است که در ظلمت غم هادی ماست

آن سبکبار نهالیم که در باغ جهان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

چهره از تیغ تو پر خون دردم کشتن خوش است

سرخ رو همچون خزان رفتن ازین گلشن خوش است

باغبان فرق است از نرگس بسی با چشم یار

منکر حس چون توان شد دیده روشن خوش است

با من دیوانه خوش دارد سگ آن کوی و من

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

هرگز هوس سایه ام از فر هما نیست

عاشق که بود سایه نشین مرد بلا نیست

کس را نبود این غم جان سوز که ماراست

وین غم همه زان است که کس را غم ما نیست

دارد دل ما از تو تمنای نگاهی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

اگر چه ساقی جان می نهاد در دستت

حقیقتی دگرست این که می کند مستت

پی نظاره خود جام جم تو را دادند

تو خود نگاه نکردی که چیست در دستت

تو آن گلی که چو من صدهزار سوخته را

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

به قتلم اینهمه خشم و عتاب حاجت نیست

چو می کشد غم عشقم شتاب حاجت نیست

تو شمع بزمی و صد خانه روشن از رویت

بهر کجا که تویی آفتاب حاجت نیست

اگر شراب نباشد تو باشی ای ساقی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

مست می و ساقیم تا نفسی باقی است

با می و ساقی مرا کار بسی باقی است

گر دلم از دست رفت بهر نثار رهت

شکر که بر جان هنوز دست رسی باقی است

خیز و گل عشق چین کز چمن زندگی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

عقده زلف تو سر رشته تقدیر من است

چکنم عقده گشایی نه بتدبیر من است

درد مجنون و غم کوهکن از من رمزیست

آیت عشقم و اینها همه تفسیر من است

حلقه کعبه بهل دست من مجنون گیر

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

ای که چون چشم خوشت نرگس مخموری نیست

در گلستان جهان به ز تو منظوری نیست

نقش روی تو چو بر تخته کشد شاگردی

تخته گر بر سر استاد زند دوری نیست

صحبت آراسته شد شمع رخ ساقی کو

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

بی اختیار ماست که دل بیقرار ازوست

ما را چه اختیار بود از اوست

تا حسن آن پری است چنان بر قرار خود

تنها نه من که هرکه بود بی قرار ازوست

آه این چه نو گل است که در بوستان حسن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

در عهد تو آسوده کس از داغ ستم نیست

گر سنگ سیاه است که بی آتش غم نیست

خاک قدمت هرکه شود بگذرد از عرش

ای خاک بر آن سر که ترا خاک قدم نیست

آزار دل ما مکن ای گل که حرام است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

به عهد یوسف من کز فرشته افزون است

کسی حکایت لیلی کند که مجنون است

اگر چه جام جمی آه از آن دل نازک

که تا نفس زده ام خاطرت دگرگون است

سگ تو واقف بیمار دل ز بیداری است

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۵۰
sunny dark_mode