گنجور

 
اهلی شیرازی

مست می و ساقیم تا نفسی باقی است

با می و ساقی مرا کار بسی باقی است

گر دلم از دست رفت بهر نثار رهت

شکر که بر جان هنوز دست رسی باقی است

خیز و گل عشق چین کز چمن زندگی

تا مژه بر هم زنی خار و خسی باقی است

پیر شدیم از جهان دست زجان شسته ایم

نیست بجز دیدنت گر هوسی باقی است

مرغ نشاطم پرید جز تن زارم نماند

هرکه بپرسد ز من گو نفسی باقی است

نام تو اهلی ز عشق زنده بود تا ابد

بی صفت عشق کی نام کسی باقی است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode