گنجور

 
اهلی شیرازی

هرگز هوس سایه ام از فر هما نیست

عاشق که بود سایه نشین مرد بلا نیست

کس را نبود این غم جان سوز که ماراست

وین غم همه زان است که کس را غم ما نیست

دارد دل ما از تو تمنای نگاهی

محروم مگر دان دل ما را که روا نیست

در بادیه کعبه مقصود خطرهاست

کس را سر آن ره بجز این بی سر و پا نیست

زین غم به کجا از پی آرام گریزم

آرام کجا هست و غم عشق کجا نیست

جز من سر هر کس که بود بست به فتراک

آن عربده جوراسر این خسته چرا نیست

ای مرغ چمن چند تو در وصل بنالی

بر نعمت دیدار چرا شکر خدا نیست

اهلی به سوی دار نهد سر نه بمحراب

محراب شهیدان بجز از دار فنا نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode