صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
امشب شب قدرست و در میکده بازست
تطهیر کن از باده که هنگام نمازست
کن سجده بخم ایکه وضو ساختی از می
این زمزم و این قبله ارباب نیاز ست
راز دل من چونکه بود دل حرم یار
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
کونین ظهور دلبر ماست
کس نیست بیار یار تنهاست
گویند که روی اوست پنهان
ای بی خبران کور پیداست
زیباست جمال یار زان روی
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
اگر ندیدی دریا که جای اندر جوست
بمن نگر که دلم جوی آب رحمت اوست
کدام جوی دل بینهایتم دریاست
کدام دریا دریای بی بدایت دوست
کدام دوست همان کز هوای جام فناش
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
شمس حقیقت از افق جان پدید شد
جان نیز شد نهفته و جانان پدید شد
من دوش تا سپیده دم از جسم بی ثبات
مردم هزار مرتبه تا جان پدید شد
از مغرب خفا رخ توحید ذات دوست
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
باز دل زیر غم عشق چنانست که بود
بار این خسته همان کوه گرانست که بود
سالها بود صلاح دل من صحبت عشق
بازهم مصلحت وقت همانست که بود
بارها آمده بر سینه ام آن ناوک و باز
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
جهان و هر چه درو هست پیش مردم راد
بود بساط سلیمان که هست در کف باد
جم و قباد توئی باش خاک اهل نظر
که خاک اهل نظر افسر جمست و قباد
شدست دانش و دادای ملک تو آب و گلی
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
گر آفتاب فقر و فنا جلوهگر شود
شام فراق خاکنشینان سحر شود
گر نور آفتاب دل افتد به خاک راه
اکسیر قلب و سرمه صاحب نظر شود
بر چشم دل جمال تو پیداست جهد من
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
دل کس خسته آن زلف گرهگیر مباد
هیچ دیوانه چو من در خور زنجیر مباد
دل من طالب اکسیر شد و سوخت ز درد
سوختم دل شده ئی طالب اکسیر مباد
عاشقی دوش حدیث سر آن زلف بتاب
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
ای ساقی جان جامی یار آمد یار آمد
با ما پس ایامی امشب به کنار آمد
هنگام زمستان شد مشکوی گلستان شد
کز میکده در مشکوی آن باغ بهار آمد
ما را مرساد آسیب از نار انانیت
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
ای به لب آمده جان یار به بالین آمد
صبر کن وقت نثار من مسکین آمد
آمد آن شاه ختن با شکن زلف سیاه
شهر آراسته شد قافله چین آمد
گشت چون گونه او خانه من رشک بهار
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰
رفت در کسوت درویش که ما نشناسیم
ما نه آنیم که شه را ز گدا نشناسیم
میشناسیم ز پا تا سر ما جلوه اوست
مگر آندم که سر خویش ز پا نشناسیم
درد اثبات گدایان ترا نفی دواست
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸
همدم عیسینفسی با دل آگاه شدم
در خم خورشید فلک رنگرز ماه شدم
صبغه الله شود رنگپذیر خم دل
در خم بیرنگ شدم صبغه الله شدم
گر روی آگاه شوی این ره فقر است و فنا
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱
مدرس فقر و فنا را سبقیم
اولین نکته و آخر ورقیم
ورق آخر دیوان وجود
نکته اول موجود حقیم
آفتابیم و بابریم نهان
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳
شبی که دیده بدیدار دوست باز کنم
دم سپیده ز خورشید احتراز کنم
بود وضوی من از آب چشم و طاعتم این
که رو بقبله ابروی او نماز کنم
پرم بعرش حقیقت ز آشیانه آز
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶
یار برداشت ز رخ پرده برای دل من
برد از من دل و بنشست به جای دل من
نتوان گفت زمینست و سما خلوت دوست
خلوت سلطنت اوست سرای دل من
دل من بارگه سلطنت فقر و فناست
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶
دور عشقست گر ای نطقه دل خون باشی
به ازانست کزین دایره بیرون باشی
نبرد ره دل آباد بگلگونه غیب
ای خوش آندم که خراب از می گلگون باشی
ای نیاورده بکف دامن دولت در فقر
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸
ز چه کرد با چنین روبر خلق خودنمائی
بتم ار نداشت در دل سر دعوی خدائی
نتوان نمود منعم ز سجود روی این بت
که مزینست دوشش بردای کبریائی
در آشنائی دل زده و ز غیر بگسل
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
عیسی عشق ندارد سر درمان کسی
جان کسادست بسی او نخرد جان کسی
آن سر زلف که من دیدم و آن تاب و شکن
نبود در سر بشکستن پیمان کسی
عشق را نفی بکار آید و در نفی ثبات
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
مرا کوهیست بار دل غم یارست پنداری
دل من نیست این کوه گرانبارست پنداری
انالحق میزند منصور وار این دل که من دارم
درون سینه تنگم سر دارست پنداری
شبی دیدم گل روی تو و عمریست بیخوابم
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - فی التغزل
ای مشک تو در چین و در شکن
آشوب ختا فتنه ختن
ای عود تو بر آفتاب دود
ای دود تو بر ماه پیرهن
زلفست بر آن روی همچو ماه
[...]