جهان و هر چه درو هست پیش مردم راد
بود بساط سلیمان که هست در کف باد
جم و قباد توئی باش خاک اهل نظر
که خاک اهل نظر افسر جمست و قباد
شدست دانش و دادای ملک تو آب و گلی
که مرد کسری و بر جای ماند دانش و داد
بکوی عشق شد آباد هر که گشت خراب
که کائنات خرابست و کوی عشق آباد
تو پای بند غمی غم سرشته با گل تست
کسیکه صاحب دل اوست در حقیقت شاد
نهاد روشن خورشید را فسانه شمرد
دلی که رست ازین خاکدان تیره نهاد
مقیدی بخرابات عشق رو که ملک
مقیدست و خراباتیان عشق آزاد
بجو ز پیر خرابات سر شاهد غیب
که صورتند نکویان خلخ و نوشاد
تو شاهباز بلند آشیان عرش دلی
بگل نشسته میالای پر به لای و به لاد
ب آب میکده بنیاد عمر دار قوی
دلا که هشته بر آبست عمر را بنیاد
بجز دلم که ز بالای دوست رسته ندید
کسی صنوبر موزون که روید از شمشاد
ز سنگ و روی گذر کرد آتش دل من
بسینه آنکه تو داری دلست یا پولاد
ب آفتاب صفا آسمان بیهده گرد
کشید پرده که از دست آسمان فریاد
گشاد بر دل من عشق او دریچه غیت
خداش خیر دهاد آنکه این دریچه گشاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان به کام خداوند باد و دیر زیاد
برو به هیچ حوادث زمانه دست مداد
درست و راست کناد این مثل خدای ورا
اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد
خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
[...]
خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد
مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف
شگفت و کوته ، لیکن قوی و با بنیاد
یمین دولت شاه زمانه با دل شاد
بفال نیک کنون سوی خانه روی نهاد
بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای
حصارهای قوی بر گشاده لاد از لاد
هزار بتکده کنده قوی تر از هرمان
[...]
همی ستیزه برد زلف یار با شمشاد
شگفت نیست گر از وی همیشه باشم شاد
گهی بپیچد و بستر بسیجد از دیبا
گهی بتازد و زنجیر سازد از شمشاد
ز قیر بر گل خندان هزار سلسله بست
[...]
دگر نخواهم گفتن همی ثنا و غزل
که رفت یکسره بازار و قیمت سرواد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.