مرا کوهیست بار دل غم یارست پنداری
دل من نیست این کوه گرانبارست پنداری
انالحق میزند منصور وار این دل که من دارم
درون سینه تنگم سر دارست پنداری
شبی دیدم گل روی تو و عمریست بیخوابم
صف مژگان بچشمم دسته خارست پنداری
دلی دارم چو کوه اما تنی از موی لاغرتر
باندام ضعیفم پیرهن بارست پنداری
ز شش سو دل شد از اشراق عشق دوست نورانی
دل من بارگاه نور انوارست پنداری
دماغم زافتاب معرفت روشن شد ای سالک
سر سودائی من چرخ دوارست پنداری
سر این زاهد خودبین که عیب عاشقان گوید
بود از عشق خالی نقش دیوارست پنداری
تن من وادی و داود این وادی دل عاشق
زند هی نغمه توحید مزمارست پنداری
شنید انی انا الله از درخت خویش چون موسی
فضای سینه ام سینای اسرارست پنداری
چنان سوزد ز سودای غم عشق تو کز تابش
دل من در میان شعله نارست پنداری
نه از شمشیر تابم روی نز آب و نه از آتش
مرا با جان خود در عشق او کارست پنداری
زهر غافل مرا سنگ ملامت میخورد بر سر
سرای عزلتم دامان کهسارست پنداری
توئی یار و حبیب من پرستار و طبیب من
دلم مینالد از دست تو بیمارست پنداری
صفا را غوص دل از گنج دولت کرد مستغنی
مر این نظم دری لؤلؤی شهوارست پنداری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری از شاعر است که احساسات عمیق و عاشقانهاش را بیان میکند. شاعر از دلِ سنگین و غمگین خود میگوید و اینکه چگونه عشق او را به درد و رنج افکنده است. او شبها را بیخواب میگذراند و در دل خود تصاویری از معشوق را مرور میکند. در عین حال، شاکله وجود خود را به کوهی بزرگ تشبیه میکند که تحمل بار غم را دارد ولی در عوض، جسم او ضعیف و ناتوان است. شاعر اشاره میکند که با وجود این درد، دلش روشن و نورانی است، و عاشقانهترین احساسات را تجربه میکند. در نهایت، او میگوید که خود را فدای عشق کرده و برای او، تسلیم شده است.
هوش مصنوعی: قلب من همانند کوهی سنگین از غم عشق است و تو گمان نکن که دل من چنین سنگینی ندارد، بلکه این بار سنگین، حقیقتاً بر دوش من سنگینی میکند.
هوش مصنوعی: دل من به شدت در تلاش است تا حقیقت را درک کند، مانند منصور که به شجاعت و حقطلبی شناخته میشود. احساسات و افکارم در درون سینهام به شدت در حال تقلا هستند و گویی یک حقیقت بزرگ و عمیق را در خود نگه داشتهاند.
هوش مصنوعی: شبی چهره زیبای تو را دیدم و از آن زمان خوابم نمیبرد. مژههای چشمانم مانند دستهای از خارهاست، گویا.
هوش مصنوعی: دل من محکم و استوار مانند کوه است، اما بدنم بسیار ضعیف و لاغر است. گویی که تنها یک پیراهن بر تنم است و هیچ قوتی ندارم.
هوش مصنوعی: دل من از عشق دوست روشن شده و به وسیله نور عشق، فضایی پرنور و زیبا پیدا کرده است. این دل به قدری نورانی است که گویی مکانی مقدس و پر از روشنی را داراست.
هوش مصنوعی: ذهن من با نور آگاهی روشن شده است، ای رهرو در پی حقایق، اما بدان که دنیا در حال چرخش و تغییر است.
هوش مصنوعی: این بیت بیان میکند که زاهدان خودبین که عاشقان را عیبجوئی میکنند، در واقع هیچ حسی از عشق در درونشان ندارند و تنها ظاهری بی روح و بیمعنا دارند، مانند دیواری که تنها نقش و نگاری بر روی آن است.
هوش مصنوعی: تن من همچون جادهای است که داود در آن سیر میکند و این جاده دل عاشق من است. به نظر میرسد که نغمههای عشق توحید مانند نواهای خوشی است که در این وادی به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: من از درخت خود، مانند موسی، شنیدم که من خداوند هستم. به این ترتیب، فضای سینهام پر از اسرار است که همچون کوه سینا مینماید.
هوش مصنوعی: چنان عشق تو در دل من شعلهور است که گویی از آتش آن، دل من به شدت میسوزد و تو هم میتوانی این سوزش را از دور ببینی.
هوش مصنوعی: من نه از شمشیر میترسم و نه از آب، و نه از آتش؛ عشق او در وجودم به قدری عمیق است که با جانم این احساس را تجربه میکنم.
هوش مصنوعی: غفلت و بیخبری همچون زهر به من آسیب میزند و هر لحظه به خاطر دوری از دنیا و مردم، خود را زیر فشار سرزنشها حس میکنم. گویی در دامان کوه زندگی میکنم و بیخبر از اطرافم هستم.
هوش مصنوعی: تو هم دوست من هستی و هم همراهم. تو مراقب و درمانگر منی. دلم به خاطر تو مینالد و احساس میکند که بیمار شدهام.
هوش مصنوعی: دل با عمق خود به گنجی از خوشبختی رسید و دیگر به چیزی نیازمند نیست. این شعر مانند دُرّ درخشان و زیباست که احساسات شهوانی را در خود دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از او قاصد بخشم آمد به من یارست پنداری
ز مرگم می دهد پیغام غمخوارست پنداری
نگاهی می کنم از دور و خرسندم بجان دادن
مراد از عاشقی این مردن زارست پنداری
کشم از دوستان جوری که داغ دشمنم سهلست
[...]
به مویی بسته صبرم نغمه تارست پنداری
دلم از هیچ می رنجد دل یارست پنداری
به تحریک نسیمی خاطرم آشفته می گردد
به خودرایی سر زلفین دلدارست پنداری
نه پندم می دهد سودی نه کارم راست بهبودی
[...]
ز زهرچشم او رگ در تنم مارست پنداری
سر هر موی بر تن نیش خونخوارست پنداری
ندارد اختیاری در گرستن چشم پرخونم
به دست رعشه داران جام سرشارست پنداری
ز شوخی در میان حلقه خط نقطه خالش
[...]
چو شمع امشب مرا در محفلش بار است پنداری
به مغز استخوانم شعله در کارست پنداری
چمن بشکفت و از دلها خروشی برنمیآید
قفس، تابوت مرغان گرفتارست پنداری
خیالش بی گمان امشب به خلوتخانه چشمم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.