جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - در مدیح رکن الدین
بهار امسال خوشتر مینماید
که از صد گونه زیور مینماید
نسیم از غیب نافه میگشاید
صبا از جیب عنبر مینماید
تماشا را سوی بستان خرامید
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - قصیده
همه میامن این روزگار میمون باد
همه سعدت این حضرت همایون باد
برآسمان معالی و اوج برج شرف
قران مشتری و آفتاب میمون باد
نثار گردون بر فرق رفعتت نرسد
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - در مدح بدرالین عمر
رخ خوب تو ناموس قمر برد
لب لعل تو بازار شکر برد
بنفشه گرچه بازاری همیداشت
چو زلف دید سردر یکدیگربرد
گل سرخ از تو می بربست طرفی
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - درمدح امام اجل عزالاسلام معین الدین حسین
باز خورشید چرخ رخشان شد
باز کار جهان بسامان شد
چشم اسلام باز روشن گشت
لب امید باز خندان شد
روز تاریک گشته روشن گشت
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - در مدح معین الدین حسین هنگام ادای حج
شیرمردان چو عزم کار کنند
کار ازین گونه استوار کنند
آبخور زاتش سموم آرند
خوابگه در دهان مار کنند
پیش تیر بلا سپر گردند
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - قصیده
ایکه خورشید زشرم دل تو آب شود
هفت دریا زسرانگشت تو غرقاب شود
حاکم مشرق و مغرب که همی بهر شرف
باغ اقبال ترا چرخ چو دولاب شود
کلک دین پرور تو واهب ارزاق شدست
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۷ - کتب الیه رشید الدین الوطواط
چون روی تو ماه سمانباشد
چون زلطف تو مشک ختانباشد
فاجابه رحمه الله
چون دلبر من بیوفا نباشد
کش هیچ غم کار ما نباشد
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۸ - اثیرالدین ابهری در مدح جمالدین گوید
از طبع تو جزگهر چه خیزد
بالفظ تو جز شکر چه خیزد
استاد جمال الدین در جواب فرماید
با کلک تو از گهر چه خیزد
بالفظ تو از شکر چه خیزد
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹ - بیکی از بزرگان که اورا بسوی خود خوانده نگاشته است
ای سخا را از کف تو پیشخورد
وی خرد را پیش رایت چشم درد
خلق تواهل هنر را دستگیر
جود تو مرد خرد را پایمرد
تیز با حزم تو کوه کند سیر
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - در مدح صدر اجل اوحدالدین
باد بهار رخت بصحرا همی کشد
در صحن باغ مفرش دیبا همیکشد
نوروز میکشد ز ستبرق بباغ فرش
یارب که چون لطیف و چه زیبا همیکشد
نرگس نگر که گفتی از رویلون و شکل
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۱ - در شکایت از روزگار و مرثیت
هیچ رنگ عافیت در حیَز عالم نماند
هیچ بوی خوشدلی با گوهر آدم نماند
از براین خاک توده یکتنِ آسوده نیست
زیر این سقف مقرنس یک دل خرم نماند
جر نحو ست نیست قسم ما زدوران فلک
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۲ - در مدح طغرل شاه سلجوقی
عشقت سوی هر که راه بر گیرد
اول غم تو گواه برگیرد
گر عکس رخت برآسمان افتد
مه وای فضیحتاه بر گیرد
بنمای خود آن چه زنخدان را
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۳ - در نکوهش دنیا
الحذار ای غافلان زین وحشت آباد الحذار
الفرار ای عاقلان زین دیو مردم الفرار
ای عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول
زین هواهای عفن وین آبهای ناگوار
عرصهای نادلگشا و بقعهای نادلپذیر
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۴ - من کلامه غفرله
زهی قدرت از عالم فکر برتر
وجود تو بر فرق ایام افسر
جلال تو از فکرت عقل بیرون
کمال تو از مدرج وهم بر تر
بانصاف تو زنده جان شریعت
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - قصیده
ای کرده تو بر ملک تکبر
وی کرده فلک بتو تفاخر
ای پایه منصب رفیعت
بر تر ز تصرف تفکر
از قدر تو چرخ در ترفع
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - در مدح رکن الدین مسعود
حبذا ای نسیم جان پرور
وی مبارک پی خجسته ا ثر
ای زفر تو خاک دیبا پوش
وی زدست تو آب جوشنگر
ای نه نساج و حله باف چمن
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۷ - در مدح اقضی القضات صدرالدین صاعد مسعود
زهی موافق رای تو جنبش تقدیر
به دست بخت جوانت عنان عالم پیر
امام مشرق و اقضی القضاۀ روی زمین
که چشم عقل جهان بین ترا نیافت نظیر
ترا شگرف ثناییست صاعد مسعود
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۸ - در وصف بنای مدرسه صدر منصور نظام الدین و مدح امیر نور الدین
زهی عالی بنای قصر معمور
که باد آفات دهر از ساحتت دور
هوای روشنت چون مطلع مهر
بنای عالیت چون روضه حور
بشرم از رفعت تو سقف مرفوع
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۹ - در مدح امام فاضل شمس الدین ابوافتح النطنزی
زهی در یای گوهر بخشش موج انگیز پهناور
نه آنرا غایت و پایان نه آنرا ساحل و معبر
فرازش عنبر و عود نشیبش لؤلؤ و مرجان
هوایش صافی و روشن زلالش عذب و جانپرور
فلک با قدر او پست و زمین در جنب او ذره
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - خطاب بچند دوست مسافر خود
سلام من که رساند بدان خجسته دیار
که هست مجمع احباب و محضر احرار
ببقعه که درو دوستان من جمعند
چه دوست؟ جانم واز جان عزیز تر صد بار
هزار بوسه بر آن خاک برنهد وانگه
[...]