گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

باز خورشید چرخ رخشان شد

باز کار جهان بسامان شد

چشم اسلام باز روشن گشت

لب امید باز خندان شد

روز تاریک گشته روشن گشت

کار دشوار بوده آسان شد

باز عیسی ز مهد روی نمود

باز دجال فتنه پنهان شد

آخرین یارب مسلمانان

مدد لطف و فضل یزدان شد

چون گزاریم شکر این نعمت

که حقیقت ز حد امکان شد

تا بدانند کز پریشانیت

کار اسلام چون پریشان شد

تنت از رنج تب چو گشت ضعیف

تب ترابود و چرخ لرزان شد

نه لب برق خنده زد زین غم

نه ستاره سپید دندان شد

مسند شرع بی مهابت تو

از لباس شکوه عریان شد

منبر وعظ تو چو حنانه

هم دوتا گشت و هم بافغان شد

چرخ بهر دعات صوفی وار

دلق پوشید و سبحه گردان شد

عرش میخواند آیه الکرسی

آسمان لن یصیبنا خوان شد

گاه طاوس سدره چون طوطی

قل هوالله خوان بالحان شد

گاه عیسی برقیه می آمد

بزمین چون طبیب حیران شد

عاف یارب و اشف مرضانا

ورد تسبیح هر مسلمان شد

مهر میگفت صبح را که مخند

نشنیدی که خواجه نالان شد

صبح میگفت مهر را که مترس

ذات پاکش نه جوهر جان شد؟

ذکر وحشت نمیکنم آن رفت

رنج بگذشت و غم بپایان شد

چرخ بیخردگی اگر کردست

عذرها گفت از ان پشیمان شد

بهر آنچت اشارتست اکنون

طاعت آورد و بنده فرمان شد

رنج اگر چند صعب بود گذشت

کوری احمقی که تاوان شد

چه شماتت کند عدو که ترا

عارضه چند روز مهمان شد

جرم ماه ار نحیف شد زمحاق

عزا و بین هزار چندان شد

خصم گوریش کن که خواجه ما

بر سر درس و ختم قرآن شد

می چه پنداشت حاسدت آخر

که مگر ماهتاب کتان شد؟

یا خران را نموده اند بخواب

که رفعناه نقش پالان شد

گاو ریشی همی نباید کرد

که بهاراست وپشم ارزان شد

روز کوری اوست گر خفاش

دشمن آفتاب رخشان شد

دشمنان را قفا همی خارد

نیت روی مردمی آن شد

تیغ شو چون حسودگردن گشت

پتک شو چون عدوت سندان شد

مارشد مور از آنکه مهلت یافت

سربکوبش وگر نه ثعبان شد

کافر نعمت ترا این بس

که اسیر وبال کفران شد

شوخی زاهدان حال نمای

آفت کشت و منع باران شد

همه ناموس کرد و کبر آخر

هم تبلبیس چون تو نتوان شد

ما ندیدیم در جهان باری

هیچ دیوی که او سلیمان شد

تا که گویند زاهل علم کسی

درفقیهی عدال نعمان شد

از تو خالی مباد مسند شرع

کز تو بنیاد ظلم ویران شد

باد قربانت خصم میش ارچه

بهر اسحق کیش قربان شد