گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

زهی عالی بنای قصر معمور

که باد آفات دهر از ساحتت دور

هوای روشنت چون مطلع مهر

بنای عالیت چون روضه حور

بشرم از رفعت تو سقف مرفوع

خجل از رتبت تو بیت معمور

فرود قبه تو قبه چرخ

بزیر پایه تو پایه طور

چو قبله شرط اکرم تو واجب

چو کعبه حظ تعظیم تو موفور

دهد چوب تو شرم صندل و عود

سزد خاک تو رشک مشک و کافور

نهادت ایمنست از گردش چرخ

بنایت فارغست از صدمت صور

مسلم خاکت از آفات و عاهات

منزه صحت از مکروه و محذور

سزد دربان تو چیپال و قیصر

سزد فراش تو خاقان و فغفور

مفیدانت چو طوطی جمله منطق

فقیهانت چو غنچه جمله مستور

بسان دیده شرعی و در تو

سواد العین دست صدر منصور

نظام الدین درو چون مردم چشم

مناظر خواجه در دهر منظور

محل نور باشد دیده و امروز

بنور الدین شود نور علی نور

امیر عالم عادل که او را

فلک محکوم باشد دهر مأمور

برفعت همچو کیوانست معروف

بمنصب همچو خورشید ست مشهور

ممالک را بنور عدل حاکم

سلاطبن را بحسن رای دستور

بکار خیر در آفاق موصوف

بنام نیک در اطراف مذکور

عجب نبود اگر آثار خیرش

شود بر صفحه ایام مسطور

بیان او نماید سحر مطلق

بنان او فشاند او فشاند در منثور

بلطف وعنف با هر دشمن و دوست

نماید نوش نحل و نیش زنبور

همه آثار او در عدل مجموع

همه ایام او بر خیر مقصور

زهی دولت زهی توفیق الحق

چنین باشد نشان سعی مشکور

قضا از نوک کلک تیر گردون

بعز جاودانش داده منشور

مدارس خود بسی کردند لیکن

بدین رونق که را بودست مقدور

کسی را کش بود دولت مساعد

بهر کاری بود محمود و مأجور

زهی اخلاق تو مرضی مألوف

زهی خیرات تو مقبول و مبرور

بر عدلت ستم مقهور و مخذول

بر حلمت گنه معفو و مغفور

زخشمت گر فتد یکشعله در بحر

معین گردد آنکه بحر مسجور

اگر عدلت زند برچرخ بانگی

نماند ز دور چرخ رنجور

نباشد بخشش مالیت معدود

نگردد معنی ذاتیت محصور

پود مرحوم هرک از تست محروم

بود معذور هرک از تست مذعور

بدیهه است این قصیده گر نکو نیست

بفضل خویش میفرمای معذور

همی تا زاید از تأثیر دوران

بیاض روز از شبهای دیجور

ز تو خالی مبادا صدر مسند

مبارک بر تواین ایوان معمور

همیشه رتبت قدر تو عالی

همیشه دشمن جاه تو مقهور

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode