گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

منم که دل نکنم ساعتی ز مهر تو سرد

ز یاد تو نبوم فرد اگر بوم ز تو فرد

اگر زمانه ندارد ترا مساعد من

زمانه‌را و تو را کی توان مساعد کرد

جز آنکه قبله کنم صورت خیال ترا

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

سوال کرد دل من که دوست با تو چه کرد؟

چرات بینم با اشک سرخ و با رخ زرد؟

درازقصه نگویم حدیثْ جمله کنم

هر آنچه گفت نکرد و هر آنچه کشت نخورد

جفا نمود و نبخشود و دل ربود و نداد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

ناز را رویی بباید همچو ورد

چون نداری گرد بدخویی مگرد

یا بگستر فرش زیبایی و حسن

یا بساط کبر و ناز اندر نورد

نیکویی و لطف گو با تاج و کبر

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

اقتدا بر عاشقان کن گر دلیلت هست درد

ور نداری درد گرد مذهب رندان مگرد

ناشده بی عقل و جان و دل درین ره کی شوی

محرم درگاه عشقی با بت و زنار گرد

هر که شد مشتاق او یکبارگی آواره شد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳

 

ای چو عقل از کل موجودات فرد

وی جوان از تو سپهر سالخورد

خاک‌بوسان سر کوی تواند

روشنان کارگاه لاجورد

پاسبانان در و بام تواند

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۷

 

روزی که بود دلت ز جانان پر درد

شکرانه هزار جان فدا باید کرد

اندر سر کوی عاشقی ای سره مرد

بی شکر قفای نیکوان نتوان خورد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۳

 

چون چهرهٔ تو ز گریه باشد پر درد

زنهار به هیچ آبی آلوده مگرد

اندر ره عاشقی چنان باید مرد

کز دریا خشک آید از دوزخ سرد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۴

 

گفتا که به گرد کوی ما خیره مگرد

تا خصم من از جان تو برنارد گرد

گفتم که نبایدت غم جانم خورد

در کوی تو کشته به که از روی تو فرد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۶

 

رو گرد سراپردهٔ اسرار مگرد

شوخی چکنی که نیستی مرد نبرد

مردی باید زهر دو عالم شده فرد

کو درد به جای آب و نان داند خورد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۵

 

صدر اسلام زنده گشت و نمرد

گرچه صورت به خاک تیره سپرد

در جهان بزرگ ساخت مکان

هم بخردان گذاشت عالم خرد

پس تو گویی که مرثیت گویش

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۶

 

به گرمای تموز از سرد سوزش

صد و پنجه مسافر خشک بفشرد

رهی رفت و غلام برده برده

زهی قسمت رهی و ژاله شاکرد

زه ای پستت بمانده ماه بهمن

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۸

 

شکر ایزد را که تا من بوده‌ام

حرص و آزم ساعتی رنجه نکرد

هیچ خلق از من شبی غمگین نخفت

هیچ کس روزی ز من خشمی نخورد

از طمع هرگز ندادم پشت خم

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » مقدّمهٔ رفاء » بخش ۱ - مقدّمهٔ رفاء

 

صدر تو چرخست و تن را بال سست

روی تو شیدست و جان را چشم درد

جان من آزاد کن تا عقل من

هر دمت گوید زهی آزاد مرد

تازه گردانم به ناجستن که باد

[...]

سنایی
 

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۱۹ - در شکایت احوال

 

نه غم این طرف توانم خورد

نه بدان شهر ره توانم برد

سنایی
 

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۲۱ - فی تخلص الممدوح و تلخیص الروح‌

 

که درو ذکر او توانی کرد

یا زجودش بری توانی خورد

سنایی
 

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۲۳ - وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ

 

باطنت را به لطف خود پرورد

ظاهرت قبلهٔ ملایک کرد

سنایی
 

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۲۳ - وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ

 

فرش غبرا برای تو گسترد

چرخ فیروزه سایبان تو کرد

سنایی
 

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۲۴ - افحسبتم انما خلقناکم عبثاً

 

تو چه پنداشتی که ایزد فرد

از پی بازیت پدید آورد!

سنایی
 

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۲۹ - قائد نفوس السالکین و نزهه قلوب المحققین

 

راه رو راه‌، گرد گفت مگرد

که به گفتار ره نشاید کرد

سنایی
 

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۳۱ - من عرف نفسه فقد عرف ربه

 

دل تواند یکی مطالعه کرد

لوح اسرار قرب مبدع فرد

سنایی
 
 
۱
۲
۳
۹