گنجور

 
سنایی

بگذر از وهم و این سخن بگذار

کی بود وهم مدرک اسرار

دل تواند یکی مطالعه کرد

لوح اسرار قرب مبدع فرد

هر چه عین کمال معرفت است

خاص دل‌راست‌کاین‌بهین‌صفت‌است

دل چو در عالم بشر باشد

زان معانیش کی خبر باشد

تا مکاشف نگشت نتواند

که از آن نقطه‌ای فرو خواند

تا مجرد نشد زفعل ذمیم

حق خطابش نکرد «قلب سلیم»

بشریت چو از تو دور شود

آنچه عین دل است نور شود

چون شود کشف سر عالم غیب

زود معنی نهندت اندرجیب

چون بیابی حقیقت اخلاص

ره کنی قطع تا سرادق خاص

بر بساط جلال بنشینی

آنچه بینی به چشم دل بینی

گر تو خود را در آن جهان فکنی

فرش عزت برآسمان فکنی