گنجور

 
سنایی

تو چه پنداشتی که ایزد فرد

از پی بازیت پدید آورد!

عمر ضایع مکن به بیخردی

دور شو دور، از صفات بدی

با دد و دیو چند همنفسی

علم‌آموز تا به حق برسی

هر که از علم دین نشد آگاه

در بیابان جهل شد گمراه

آخر این علم کار بازی نیست

علم دین پارسی و تازی نیست

از پی مکر و حیلت و تلبیس

درست از منطق است و اقلیدیس

تاکی این جنس و نوع و فصل بود

عزم آن علم کن که اصل بود

چیست علم‌؟ از هوارهاننده‌!

صاحبش را به حق رساننده‌

هرکه بی علم رفت در ره حق

خواندش عقل کافر مطلق

در حضورمن که هست نامحدود

هرکه را علم نیست شد مردود

اگرت هست آرزوی قبول

رو به تحصیل علم شو مشغول

حکمت‌آموز تا حکیم شوی

همره و همدم کلیم شوی

چون تو در بند علم دین باشی

ساکن خانهٔ یقین باشی

نفس امّاره را ندانی چیست

گاه و بیگاه همنشین تو کیست

نفس‌، بس کافرست اینت بس‌!

گر شدی تابعش زهی ناکس‌!

سر برون پر زخط فرمانش

جهد کن تا کنی مسلمانش

چون تو محکوم نفس خودباشی

به یقین دان که نیک بد باشی

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]