مرا گر با تو روی همدمی نیست
گدایان را به سلطان محرمی نیست
ز عشقم درد و غم در دل بسی هست
به اقبال توام زینها کمی نیست
پری را ماند آن مه در لطافت
رقیبش نیز چندان آدمی نیست
کسی را گلبن امید نشکفت
در این بستان که بوی خرمی نیست
خط جانان بکین برخاست، شاهی
به غم بنشین، که جای بیغمی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا زین بیش در عالم غمی نیست
که در شادی و در غم همدمی نیست
دمی خوش بر همه عالم حرام است
که اندر ملک عالم محرمی نیست
یقینم شد که زخم آسمان را
[...]
کفی گل در همه روی زمی نیست
که بر وی خون چندین آدمی نیست
ز دنیا آدمی را خرّمی نیست
کسی کوخرّمست او آدمی نیست
جهان تا هست خالی از غمی نیست
به ریش خاطر او مرهمی نیست
غمش همدم بود از جور ایام
که تا دانی که او بی همدمی نیست
دمادم غم ز دل خالی نباشد
[...]
دلا بنیاد جان را محکمی نیست
در او جز غم اساس خرّمی نیست
چه پوشم راز دل از تو چو هرگز
میان ما و تو نامحرمی نیست
اگر در روضه رضوان صد ره از حور
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.