امروز به هر طریق ما راه رویم

آهسته و بی سروصدا راه رویم

تا باز به پای خود نیفتیم به چاه

از روی خرد دست و عصا راه رویم

احزاب جهان راه نجاتند همه

در جامعه باعث حیاتند همه ...

از باده کبر مست و مخمور مشو

وز راه سلامت و خرد دور مشو

روزی دو جهان اگر به کام تو شود ...

... ایرج ایران سراپا دستگیر و پای بست

به که از راه تمدن ترک بی مهری کنی

در ره مشروطه اقدام منوچهری کنی ...

... با همه زحمت کنیم انبر و منقل

بهر چنین جهل راه چاره آنی

بهر چنان درد یک علاج معجل ...

... سر اولیا سرور اصفیا

مبارز ترین مرد راه خدا

علی شیر مرد و علی راستگو ...

... که با لطف بینند آهوی او

ز راه بزرگی و دانشوری

ز لطف و ز مهر و ادب پروری ...

... بترس از خدا و ره داد پوی

به مردانگی راه اجداد پوی

ز من بشنو ای پاک فرزند من ...

... چنان کن همه نیک خواهت شوند

چو فرمان دهی سر به راهت دهند

بگفت این و پس دیده بر هم نهاد ...

... چو دشمن از این حمله آگاه شد

همه لشکر پارس در راه شد

دو لشکر به هم سخت آویختند ...

... روان پدر شاد سازم همی

باشور اگر ما بیابیم راه

نه آشور مانم نه تخت و نه شاه ...

... کز آنان بر آمد بسختی دمار

نماندی بر آنان چو راه ستیز

گرفتند از آن ملک راه گریز

ولی آتشی زیر سرپوش بود ...

... بگفتا یکی بنده ام شاه را

گشایم همین راه و هم گاه را

زپور بنی پال بس رنجه ام ...

... چو تسلیمشان شد قبول دو شاه

ز بهر شهان بر گشادند راه

دگر منقرض گشت آشوریان ...

... سوی هکمتانه بشد بابهی

شه بابل آمد به همراه او

که بودند باهم چنان نیک خو

چنان دوست گشتند باهم دوشاه

که از بابل آمد به ایران براه

بشد دختر شاه را خواستگار ...

... شهنشه بر آشفت و گفتی سپاه

ببینید سان و بپویید راه

چو لشکرشد آماده کارزار ...

... برو نزد شوبت دگر نیست باک

تو هم کورشت را به همراه بر

ببیند پدر نیز روی پسر ...

... ببوسید روی زمین نزد شاه

اجازت گرفت و برفت او به راه

خود و کورش و چندتن از سپاه

همی جانب پارس جستند راه

چو این مژده بشنید کامبو زیا ...

... از آن پس خود و افسران سپاه

نهادند یکسر همه رو به راه

چو کورش بر وی پدر گشت شاد ...

... چه بر گشت فرزانه از پیش شاه

رژه بر کشید و روان شد براه

چو نزدیک کورش رسید آن سپاه ...

... چو کورش نیارا میان سپاه

بدیدش سیه کشته از گرد راه

بزد اسب و آمد بنزدیک او ...

... منم با شما مهربان چون پدر

بصلح و بجنگ و براه و سفر

شما یکسره در پناه منید ...

... نیا را روانه سوی پارس کرد

که آساید از رنج راه و نبرد

هرا پاک آمد سوی شهریار ...

... خود ولشکر و افسران سپاه

بکورش پذیره شدندی براه

بفرمود از شهر تا پهن دشت

ز نیزه یکی طاق سازند و هشت

سر راه او شمع افروختد

بدشت عود و عنبر همی سوختند ...

... گمانش که عالم بگیرد بکام

چنان راه را تنگ سازم برو

که بهرش نماند دگر آبرو ...

... بکی نامور از سران سپاه

بفرمود گردد روانه براه

رود تا بیونان ابا سیم و زر ...

... چو چندی گذشت و نیامد سپاه

بگفتند کورش نباید ز راه

زمستان و باران و برف و تگرگ ...

... زهالیس بگذشت شاه و سپاه

که بر شهر تازند از گرد راه

یز آشفت گرزوس از این خبر ...

... بفرمود با افسران سپاه

که در دشت شرقی به بندید راه

سر راه کورش بگیرید سخت

نه بیند دگر چشم او روی تخت ...

... ر تسخیر لیدی چو پرداخت شاه

بگفتا که لشکر بر آید راه

بتازید بر آسیای صغیر ...

... گذر کرد از رود دجله سپاه

سوی ملک بابل گرفتند راه

سوی کلده آمد سپهدار شاه ...

... بکورش بگفتند کای پادشاه

یکی ژرف رود است دربین راه

بفرمود کورش ندارید باک ...

... خود و چندتن از سران سپاه

ز کرمان سوی پارس بنمود راه

بیامد بدرگاه شه بانیاز ...

... چو برگشت در پارس نزدیک شاه

دلیران بر او برگشادند راه

... همه جنگ را تنگ بسته میان

که از راه خشکی ندارند آب

کویر است و خاروخس و آفتاب ...

... سر مصریان تا دهندی بباد

بر اطراف دریا گرفتند راه

گمان شان ز دریا بیاید سپاه ...

... بگفتند با شاه ایران که آب

نباشد در این راه غیر سراب

ز گرما نماند کس از تشنگی ...

... ابر زنگیان گفت لشکر کشید

همه زنگیان راه بستند تنگ

میان سخت بستند از بهر جنگ ...

... سران و بزرگان شهر و سپاه

سوی تخت شاهی گرفتند راه

کشیدند شاه دروغی ز تخت ...

... خود و چند تن از یلان باسپاه

هم از سوی دریا گرفتند راه

یکی نامه با مهربانی نوشت ...

... نباید که در مصر آید سپاه

چو مصری پیاده خود آمد براه

بمانید در بحریک چند روز ...

... بکسب و تجارت بکشتی و پیل

همه راهها صاف و هموار شد

دگر باره ارابه در کار شد

... دو بحر بزرگی که ازهم جداست

بهم راه جویند بی کم و کاست

مهندس بسی آمد از هر کنار ...