گنجور

 
افسرالملوک عاملی

بفرمود لشکر بباید کشید

سوی مصر تا فتح آید پدید

همه مصریان را بکوبم بگرز

نمانم بر ایشان دگر یال و و برز

بشاهی نکردند بر من سلام

نه باج و نه هدیه نه پیک و پیام

چو فردا شود روی گردون سفید

سوی مصر باید که لشکر کشید

بگفتند با شه که فرمان بریم

تو شاهنشهی ما همه کهتریم

در گنج بگشاد و روزی بداد

ز رنج برادر نکرد ایچ یاد

بیاورد لشکر همه فوج فوج

تو گفتی که دریا بر آمد بموج

رژه برکشید و سپه برنشاند

شهنشاه ایران سوی مصر راند

ز کورش آمازل سپهدار بود

که در مصر چون شاه مختار بود

ولی بعد کورش نبد فکر باج

ز بهر خود او ساخت خرگاه و تاج

بسردار گفتند کاید سپاه

شهنشاه ایران بود کینه خواه

ز دریا بیاید شه آریان

همه جنگ را تنگ بسته میان

که از راه خشکی ندارند آب

کویر است و خار و خس و آفتاب

بکشتی همه لشکر آید چو باد

سر مصریان تا دهندی بباد

بر اطراف دریا گرفتند راه

گمان شان ز دریا بیاید سپاه

ولیکن نیامد ز دریا بجنگ

ز خشکی سپه راند شه بیدرنگ

بگفتند با شاه ایران که آب

نباشد در این راه غیر سراب

ز گرما نماند کس از تشنگی

نه از لشکر و اسب زنده یکی

پیامی فرستاد سوی عرب

که چندین هزار اشتر آید بشب

همه بار اشتر بود مشک آب

که تا پر کنم مشک از در ناب

پذیرفت از شه رئیس عرب

که بهر سپه آب آرد بشب

در این بین آمازیس در مصر مرد

شهی بر سماتیک پورش سپرد

پدر جملگی اسب و آلات جنگ

ز مردان جنگی کمر بسته تنگ

مهیا نمود و پس آنگه بمرد

همه هستی خود پسر را سپرد

سپاه شهنشاه ایران رسید

ز گرد ره آمد رژه برکشید

بشد جنگ نزدیکی رود نیل

هوا تیره از گرد شد همچو نیل

دو لشکر همه جنگجو و دلیر

ز مصر و ز ایران همه نره شیر

کشیدند شمشیرها بهر کین

بروی سر و سینه زد آن باین

چنان جنگ سختی در آن پهن دشت

نمودند کز آن فلک خیره گشت

وزان نیروی مصریان سست گشت

همه رو نهادند نا گه ز دشت

پناهنده گشتند در منفلیس

همه لشگر مصریان با رئیس

یرش برد بر شهر و بگشاد در

که تسلیم شد مصریان سر بسر

بخواری سماتیک شه شد اسیر

بنزد شهنشاه بودش اسیر

شهنشه بر او مهربانی نمود

هم از لطف بنمود گفت و شنود

بگفتا بر او با توام کار نیست

بملکت مرا فکر آزار نیست

پس آنگه بفرمود با مصریان

که از من نیاید شما را زیان

دگر روز در شهر سائیس رفت

خدایان مصری بر او در شگفت

بسی احترام و ستایش نمود

در آن معبد او سیم و زر برفزود

همه مصریان شاد و خرم شدند

دعا گوی بر شاه عالم شدند

 
 
 
انتشار کتاب «گنجور، قدرت بی‌نهایت کوچک‌ها» نوشتهٔ مهدی سلیمانیه