گنجور

 
افسرالملوک عاملی

وز آن پس بفرمود کامبوجیا

دلیران و سر کردگان را بپا

بسازید لشگر که فردا بگاه

سوی زنگیان راند باید سپاه

سپهدار لشکر بیامد بدر

بگفتا شهنشاه والا گهر

سپه حاضر جنگ فرمان تراست

بفرمود صفها بسازید راست

شه آمد سپه را همه سان بدید

ابر زنگیان گفت لشکر کشید

همه زنگیان راه بستند تنگ

میان سخت بستند از بهر جنگ

در این جنگ ایران نشد کامیاب

ز کم آبی و گرمی آفتاب

سه سال اندرین کین و پیکار شد

شهنشاه بی لشگر و یار شد

نمودند لشکر همه بازگشت

چه نابود گشتند در پهن دشت

نیامد بایران از آن لشکرش

بد آمد ازین جنگها بر سرش

ز یک سوی گرما ز یک رو شکست

همه دولتش رفت یکسر ز دست

 
 
 
گنج‌نامهٔ حاجی‌جلال