گنجور

 
افسرالملوک عاملی

وزان پس ز سر کردگان هفت تن

بشاهی نمودند خود انجمن

بگفتند کز ما یکی شهریار

شود بر سر تخت گیرد قرار

که ایران نباید که ویران شود

گله بی نگهبان، پریشان شود

بگفتند هفت اسب تازی نژاد

ز آخور بیارند در بامداد

ز ما هفت تن هر یک اسبی سوار

بمیدان بتازیم خود شاهوار

هر اسبی که شیهه ز دل بر کشد

همان صاحب او بشاهی رسد

چو مهر درخشان سراز پشت کوه

برون کرد روشن بشد دشت و کوه

در و دشت از مهر، زرینه پوش

فلک گیسوان طلائی به دوش

هزیمت بشد لشکر زنگبار

جهان شد دگر باره چون نوبهار

چو آواز مرغان بیامد بگوش

تذروان کشیدند از دل خروش

دهل زن دهل را چنان کرد گرم

ز چشمان شیپور زن برد شرم

سوی دشت رفتند مردان همه

بصحرا بیفتاد بس همهمه

در اطراف میدان صف آراستند

همه سبقت از یکدیگر خواستند

همه چشمها بود برسوی شهر

که تا خود کرا پادشاهی است بهر

بمیدان چو آن هفت مرد دلیر

همی اسب راندند چون نره شیر

یکی شیهه زد مرکب داریوش

سپه را ز شادی برآمد خروش

از آن هفت، شش تن پیاده شدند

هم از دور مردم نظاره شدند

که شاهی ز کورش تو داری نسب

هم اسب تو شیهه نزد بی سبب

بتختش ببردند و بنشاندند

بر او زر و گوهر برافشاندند

همه بوسه دادند روی زمین

بشاهی بر او خواندند آفرین

چو بر تخت شد داریوش کبیر

شهنشاه روشن روان دلیر

همان تاج شاهی بسر برنهاد

دگر باره ایران از و گشت شاد

چو او بود شاهنشه دادگر

بکشورگشائی به بست او کمر

بفرمود ای کارداران من

همه برگزیده دلیران من

بکوشید تا نام رفته بجا

بیاریم چون عهد کورش بپا

ز کامبوزیا مملکت شد خراب

که ملت همه در غم و پیچ و تاب

گوماتای غاصب بد و خوفناک

هم از سایه خویشتن داشت باک

کنون ما بکوشیم و جبران کنیم

دگر دشمنان زار و پژمان کنیم

بگفتند شاها همه کهتریم

ز فرمان و امر تو ما نگذریم

بفرمود لشکر شود چهار بخش

باطراف کشور بگردند پخش

فرستاد نامه بهر کشوری

بهر نامداری و هر افسری

بگفتا منم داریوش بزرگ

به آبش خور آرم همه میش و گرگ

هر آنکس که آید بدرگاه من

مرا شاه داند بهر انجمن

کنم مهربانی نیازارمش

بهر کار خود محترم دارمش

اگر سر به پیچد ز فرمان من

برم آبرویش بهر انجمن

ز دریا به دریا سپاه منست

خداوند گیتی پناه منست

مرا گنج بسیار و لشگر دلیر

حریفند هر یک بصد نره شیر

کنم اختری روشن اندر جهان

که روشن دل آید شهان و مهان

در این ملک پهناور نامدار

همان نام نیکم شود یادگار

که خواهم پس از قرنهای دراز

بمردانگی یادم آرند باز

فرستاد برهر سوئی لشکری

که آرام سازند هر کشوری

در گنج شاهی همی باز کرد

سلاح دلیران همه ساز کرد

بهرجا خرابی بُد آباد کرد

بسی کاخهائی که بنیاد کرد

امیران او فاتح از هر سفر

همی باز گشتند خود با ظفر

یکی جشن شاهانه آراستند

سران سپه را همی خواستد

همه افسران را نوازش نمود

بعنوان و بر رتبشان برفزود

 
 
 
بهترین ابزار حسابداری و مدیریت مالی شخصی - حسابداری شخصی تدبیر