گنجور

 
افسرالملوک عاملی

چو یک چندروزی فراغت نمود

شنید آنکه در مصر شورش فزود

بفرمود من خودم روم بیدرنگ

نباید که با مصر گیرند جنگ

ببینید سان سپه مرا

بیارید اسب و کلاه مرا

خود و چند تن از یلان باسپاه

هم از سوی دریا گرفتند راه

یکی نامه با مهربانی نوشت

امیری فرستاد نیکو سرشت

سوی شاه مصر و همه مؤبدان

ابا هدیه و وعده جاودان

شه مصر و شاهنشه داریوش

بزرگند و بادانش ورای و هوش

نباید که مردم بکشتن دهیم

به قتل و به غارت نهشتن دهیم

شه مصر گفتا که ای شهریار

نباشد مرا قصد در کارزار

وزانسوی فرمود کای سروران

همه نامداران و هم افسران

پذیره نمائید شه داریوش

که باشد شهنشاه با عقل و هوش

همه کاهنان و بزرگان شهر

پذیره شدندنش به رومیه بحر

چو کشتی شاهنشه کامکار

بدیدند آید بسوی کنار

همه پرچم صلح افراستند

زدشاهنشه خود امان خواستند

سپهدار آمد بر شهریار

بفرمان آن شاه با اقتدار

بفرمود ای افسر نامدار

جهازات جنگی نیاید بکار

نباید که در مصر آید سپاه

چو مصری پیاده خود آمد براه

بمانید در بحریک چند روز

به بینیم تا مهر گیتی فروز

چه در پیش دارد چه سازد بما

چه کورش شوم یا چو کامبوزیا

بفرمود کشتی رود در کنار

ز کشتی در آمد شه کامکار

همه کاهنان و بزرگان شهر

پیاده برفتند تا سوی بحر

زمین بوسه دادند کای شهریار

تو مهری همه مصریان چون غبار

بگفتند شاها پناهنده ایم

بدرگاه تو ما سرافکنده ایم

امان از بد و ظلم کامبوزیا

که بنشاند مارا بخاک سیاه

هموگا و آپیس ما کشت و رفت

به آتش خود و ما نشانید تفت

بدی کرد با مصریان هر چه بیش

نمک زخم مارا بپاشید ریش

هم امروز روزیست در سال پیش

که کشته است آپیس بادست خویش

همه سوگواریم وزار و فکار

که چون بینوا کردمان شهریار

شهنشاهشان مهربانی نمود

ابر رتبت کاهنان برفزود

بفرمود هرجا که کامبوزیا

نموده است ویران بسازم بجا

چنان گاو آپیس کو کشته است

دل مصریا ن را بر آشفته است

بدست آورم گاو آپیس را

بهر ره توان رفت سوی خدا

همه شاد باشید من چون پدر

بدلجوئی مصر بستم کمر

همه مصریان شاد و خندان شدند

برآن شاه عادل ثنا خوان شدند

بگفتند شاها دلت شاد باد

که ملکت همه ساله آباد باد

تو شاهی و مصرت همه کهتر است

نه مصری است آنکوز امرت در است

شهنشه بفرمود با افسران

که حاضر نمائید صنعتگران

معابد بسازند و ایوان کنند

بناها بتعمیر پیمان کنند

بهر شهر، زان پس امیری روان

بگشتند چو پای گاوی نشان

چوشه کرد برکاخ شاهی ورود

سران سپه شاد باد و درود

بگفتند و شد بر فلک بوق و کوس

ز زینت بشد مصر همچون عروس

همان پرچم پارس بر ماه شد

که شاه جهان برسر گاه شد

وزیر و امیر و بزرگان شهر

سوی کاخ رفتند از سوی بحر

همه صف کشیدند در پیش گاه

زمین بوسه دادند بر پیش شاه

شهنشاه از لطف بنواختشان

سزاوار خود پایگه ساختشان

چو روزی بشد چند از این قرار

بفرمان آن شاه با اقتدار

ز هر ملک و هر قریه و هر کنار

فزون آوریدند گاو از شمار

بفرمود تا کاهنان و سران

بکاوش بجویند گاو نشان

از آن گاوها هر کدامین شما

کنید انتخابش دهم من بهاء

بجستند گاوی نکو و جوان

همه مصر خرم ز پیرو جوان

در آن روز جشنی بیاراستند

به تعظیم گاوان بپا خاستند

شهنشه در آن جشن شرکت نمود

ز بهر آمون معبدی نو فزود

چو امن و امان شد همه سوی نیل

بکسب و تجارت بکشتی و پیل

همه راهها صاف و هموار شد

دگر باره ارابه در کار شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode