گنجور

 
۱۹۲۱

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۰۴ - در توحید و زهد و موعظت گوید

 

... مه نو ناچخ سرهنگ درگاه قضا باشد

ز بیمش چرخ سرگردان و عرش از هیبتش لرزان

که یارد گفتن الرحمن علی العرش استوی باشد ...

... ندانم تابه صانع در کسی را شک چرا باشد

یکی بر طبع می بندد یکی از چرخ می گوید

در آن دریا که ایشانند جای آشنا باشد ...

قوامی رازی
 
۱۹۲۲

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۰۵ - قسمت اولی است از قصیده ای ؛ و موجود از آن در بیان توحید است

 

... جز آفریدگار که داند فروختن

بر چرخ شمع و مشعله صدبار و صدهزار

از مرکبان باد بهم برزند جهان ...

قوامی رازی
 
۱۹۲۳

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۰۶ - در منقبت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و عدل خدای تعالی و مدح سید فخرالدین و پدر او سید شمس الدین که هر دو رئیس شیعه در ری بوده اند گوید

 

... باش تا چون گوی و چوگان دولتت میدان دهد

چرخ را گیتی ز پیش تیر عزمت روز و شب

لاژوردین جوشن و پیروزه گون خفتان دهد ...

... کشت دشمن را جهان زان توبری ء الساحه ای

شربتش را رنج تن گر چرخ و گر ارکان دهد

رنجه دل کردت عدو تا جان او رنجور شد ...

قوامی رازی
 
۱۹۲۴

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۰۷ - در موعظت و نصیحت و تحذیر از دنیا و تذکیر مرگ و تصدیق حشر و نشر گوید

 

عزیزا چند رنگارنگ این دور جهان بینی

ز دور چرخ در گیتی بهاران و خزان بینی

درین آفت سرا بودن هلاک جان و تن باشد ...

قوامی رازی
 
۱۹۲۵

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۰۸ - در موعظت و نصیحت و ترغیب به اختیار آخرت بردنیا گوید

 

... مردمان بیکار و از دیوان بدو در پیشکار

چرخ شد بی آفتاب و مملکت بی پادشاه

روی هامون بی مدر اجرام گردون بی مدار ...

قوامی رازی
 
۱۹۲۶

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۰۹ - در عدل خدای تعالی و امامت ائمه اثنی عشر علیهم السلام و موعظت و نصیحت و مدح نقیب النقباء ری شرف الدین مرتضی گوید

 

... خزینه های علوم تو را نه بس باشد

گر آفتاب شود کوتوال و چرخ حصار

توآن سکندر دینی که هست حجت تو ...

... چو صدر شرع شدی کبریا شده دشمن

چو چرخ آینه شد ابر باشدش زنگار

دلم ز فر تو معنی فشان شد است آری ...

قوامی رازی
 
۱۹۲۷

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۲ - در موعظت و نصیحت و حقانیت مذهب اثنا عشری گوید

 

... از خمیر فکرت توست این که داند روزگار

ماه را چون چرخ همچون گرده بر خوان داشتن

بخ بخ آن کو مشتری باشد چو تو خباز را ...

قوامی رازی
 
۱۹۲۸

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۴ - در توحید و پند و زهد گوید

 

... آن پادشا که حلقه درگاه ملک او

هفصد هزار بار به از چرخ هفتمین

شایسته عبادت و معبود مملکت ...

... پرورده کشتهاش ز کاریز یی و سین

از چرخ خاطر است مرا آسیای عقل

از چشم فکرت است مرا چشمه معین ...

قوامی رازی
 
۱۹۳۰

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۶ - در ستایش و توحید خدای تعالی و درموعظت و نصیحت و مدح قطب الدین ابومنصور مظفربن اردشیر واعظ مروزی معروف به امیر عبادی گوید

 

... مقدری که خداوندی کرسی و عرش است

مهیمنی که نگهبان چرخ و ارکانست

یکی که از برگردون ز بیم و هیبت اوست ...

قوامی رازی
 
۱۹۳۱

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۷ - از ترکیب بندی است در توحید و مناجات و پند و موعظت و منقبت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم

 

... خدای ساخت دو عالم به امر کن فیکون

نه چرخ کرد و نه طبع و نه اتفاق افتاد

جهان ز بهر خلایق سرای مهمان ساخت ...

... که او به حیله تو را دست و پای خواهد بست

هر آنکه بر سر چرخ بلند پای نهد

چو بنگرید به آخر نداشت هیچ به دست ...

... چرا نیاید ازین شیبت سپیدت شرم

به عافیت بنشین زیر چرخ گرداگرد

که کنج عافیتی به بود زبردابرد ...

قوامی رازی
 
۱۹۳۲

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۸ - ترکیب بندی است که در توحید و زهد و پند و منقبت پیغمبر «ص» و امیرالمؤمنین «ع» و شیعیانش گفته

 

... هرکس که قصد خدمت این پادشاه کرد

از آفتاب و چرخ قبا و کلاه کرد

آن پادشا که چرخ و زمین و ستاره را

در مملکت خزینه و گنج و سپاه کرد ...

... کز هر سویی که در نگری کار و بار اوست

ازچرخ بی قرار و زمین قرار گیر

این رسمها و قاعده ها برقرار اوست ...

قوامی رازی
 
۱۹۳۳

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۹ - در توحید و مناجات ومنقبت پیغمبر «ص» و امیرالمؤمنین «ع» و مدح منتجب الدین حسین بن ابوسعد ورامینی «ره» گوید

 

... یکی نه چو هریک همه ای از همه برتر

او باشد آخر نه زمین باشد و نه چرخ

او بود ز اول نه عرض بود و نه جوهر ...

... مرغی شده کلکش که صریرست صفیرش

نه دایره چرخ شده خط شریفش

چار اصل جهان گشته سه انگشت دبیرش ...

قوامی رازی
 
۱۹۳۴

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱

 

... در وصف حسن آن لب ناهید چنگ مطرب

بر چرخ حسن آن رخ خورشید برج کوکب

مسرور عیش او را این عیش عادتی غم ...

انوری
 
۱۹۳۵

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴

 

... بنیاد خرابی جهانست

با حسن تو در نواله چرخ

رخساره ماه استخوانست ...

انوری
 
۱۹۳۶

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷

 

... نتابم روی از او هرگز اگرچه در غم رویش

مرا چرخ کهن هردم بلایی نو به روی آرد

انوری
 
۱۹۳۷

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰

 

... کز تو یک غم دل به صد جان می خرد

بر سر کوی غمت چون دور چرخ

پای کس جز بر سر خود نسپرد ...

انوری
 
۱۹۳۸

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵

 

... بس غزل تر که یادگار بماند

هر نفس از چرخ ماه را به تعجب

چشم در آن روی چون نگار بماند ...

انوری
 
۱۹۳۹

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸

 

... دل به بادی سرد گفت آری نماند

در جهان یک آشنا نگذاشت چرخ

چرخ را گویی جز این کاری نماند

گویی آخر این همه بیگانه اند ...

انوری
 
۱۹۴۰

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴

 

... خواب بختم دراز شد مگرش

چرخ جز کوکنار می ندهد

روزگارم ز باغ بوک و مگر ...

انوری
 
 
۱
۹۵
۹۶
۹۷
۹۸
۹۹
۴۹۲