روی تو آرام دلها میبرد
زلف تو زنهار جانها میخورد
تا برآمد فتنهٔ زلف و رخت
عافیت را کس به کس مینشمرد
منهی عشق به دست رنگ و بوی
راز دلها را به درها میبرد
وقت باشد بر سر بازار عشق
کز تو یک غم دل به صد جان میخرد
بر سر کوی غمت چون دور چرخ
پای کس جز بر سر خود نسپرد
هست دل در پردهٔ وصل لبت
لاجرم زلف تو پردهاش میدرد
پای در وصل لبت نتوان نهاد
تا سر زلف تو در سر ناورد
گویمت وصلی مرا گویی که صبر
تا دلم آن را طریقی بنگرد
جمله در اندیشه سازی کار وصل
تا تو بندیشی جهان میبگذرد
وعده را بر در مزن چندین به عذر
زندگانی را نگر چون میبرد
گویی از من بگزران ای انوری
چون کنم مینگزرد مینگزرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
اندر آن شهری که موش آهن خورد
باز پرد در هوا، کودک برد
ناز را رویی بباید همچو ورد
چون نداری گرد بدخویی مگرد
یا بگستر فرش زیبایی و حسن
یا بساط کبر و ناز اندر نورد
نیکویی و لطف گو با تاج و کبر
[...]
آوخ ! آوخ ! وای وای و درد درد!
دل ز درد آزاد داری روی زرد
از رخ زردم روان و ز دل روان
وز روان زی دل روان آزار و درد
دور دارد آرزوی دل ز دور
[...]
قلتبانی هم به خواهر هم بزن
نیست پیدا گرچه کس پنهان نکرد
چند گویی خواهر من پارساست
گپ مزن گرد حدیث او مگرد
پارسا در خانهٔ تو نان تست
[...]
ای سخا را از کف تو پیشخورد
وی خرد را پیش رایت چشم درد
خلق تواهل هنر را دستگیر
جود تو مرد خرد را پایمرد
تیز با حزم تو کوه کند سیر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.