گنجور

 
انوری

بتی دارم که یک ساعت مرا بی‌غم بنگذارد

غمی کز وی دلم بیند فتوح عمر پندارد

نصیحت‌گو مرا گوید که برکن دل ز عشق او

نمی‌داند که عشق او رگی با جان من دارد

دلم چون آبله دارد دگر عشق فدا بر کف

مگر از جان به سیر آمد دلم کش باز می‌خارد

مرا گوید بیازارم اگر جان در غمم ندهی

چگویی جان بدان ارزد که او از من بیازارد

نتابم روی از او هرگز اگرچه در غم رویش

مرا چرخ کهن هردم بلایی نو به روی آرد

 
 
 
ناصرخسرو

کسی کز راز این دولاب پیروزه خبر دارد

به خواب و خور چو خر عمر عزیز خویش نگذارد

جز آن نادان که ننگ جهل زیر پی سپر کردش

کسی خود را به کام اژدهای مست نسپارد

خردمندا، چه مشغولی بدین انبار بی‌حاصل؟

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
امیرخسرو دهلوی

مه روزه رسید و آفتابم روزه می دارد

چه سود از روزه کز گرمی جهانی را بیازارد

به دندان روزه را رخنه کند، پس از لب شیرین

لبالب رخنه های روزه زان شکر به بار آرد

دهانش را که بوی مشک می آید گه روزه

[...]

ناصر بخارایی

من رنجور را امید وصلش زنده می‌دارد

وگر نه درد هجرانت مرا یک لحظه نگذارد

نگردد شام من روشن، نمیرد سوز دل، گرچه

ز آهم می‌جهد برق و ز چشمم سیل می‌بارد

مرا چون سرمه زیر پای خود سوده است آن دلبر

[...]

جامی

چو خندان جام می کام از لب لعل تو بردارد

صراحی گریه خونین ز رشکش در گلو آرد

عجب جاییست کوی تو که بهر محنت عاشق

زمینش خار غم روید هوایش خون دل بارد

سمندت خاک پای خویشتن مفروش گو ارزان

[...]

اهلی شیرازی

به هر ناجنس چون طوطی دل ما کی سخن دارد

کسی همرنگ ما باید که ما را در سخن آرد

غیورست آن شه خوبان و غیر اینجا نمی‌گنجد

کسی گیرد عنان او که دست از خویش بگذارد

به غیر از عشق خونخوارت کسی غمخوار ما نبود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه