بتی دارم که یک ساعت مرا بیغم بنگذارد
غمی کز وی دلم بیند فتوح عمر پندارد
نصیحتگو مرا گوید که برکن دل ز عشق او
نمیداند که عشق او رگی با جان من دارد
دلم چون آبله دارد دگر عشق فدا بر کف
مگر از جان به سیر آمد دلم کش باز میخارد
مرا گوید بیازارم اگر جان در غمم ندهی
چگویی جان بدان ارزد که او از من بیازارد
نتابم روی از او هرگز اگرچه در غم رویش
مرا چرخ کهن هردم بلایی نو به روی آرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساسات عمیق خود نسبت به عشق و غم سخن میگوید. او در تلاش است تا با داشتن یک ساعت خوشی بدون غم، آرامش بیابد، اما درد و رنج عشق را نمیتواند فراموش کند. نصیحتها و توصیهها به او نمیتواند از عشقش کم کند، زیرا این عشق بخشی جداییناپذیر از وجودش شده است. او به عشقش وفادار است و حتی با وجود رنج و مشکلات، نمیتواند از معشوقش چشم بپوشد. در نهایت، شاعر احساس میکند که زندگی برایش پر از چالشها و مشکلات است، اما نمیتواند از عشقش دست بکشد.
هوش مصنوعی: من یک بت دارم که میتواند به مدت یک ساعت من را از غمها دور کند، غمی که در دل من نشسته و باعث میشود احساس کنم که عمرم در حال سپری شدن است.
هوش مصنوعی: نصیحتکننده به من میگوید که دل را از عشق او جدا کنم، اما خودش نمیداند که این عشق با وجود من پیوندی عمیق دارد.
هوش مصنوعی: دل من مانند آبی است که زخمهایی دارد و دیگر نمیتواند عشق را فدای کسی کند، مگر اینکه جانم از عشق سیر شود و دوباره دلم شروع به خارانیدن کند.
هوش مصنوعی: او میگوید که اگر تو به خاطر غم من، جانم را ندهی، پس چه فایدهای دارد که جانم را فدای کسی بکنم که من را آزار میدهد؟
هوش مصنوعی: هرگز از او روی گردان نخواهم شد، هرچند که در غم دیدن او، هر روز مصیبت جدیدی به من میرسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کسی کز راز این دولاب پیروزه خبر دارد
به خواب و خور چو خر عمر عزیز خویش نگذارد
جز آن نادان که ننگ جهل زیر پی سپر کردش
کسی خود را به کام اژدهای مست نسپارد
خردمندا، چه مشغولی بدین انبار بیحاصل؟
[...]
مه روزه رسید و آفتابم روزه می دارد
چه سود از روزه کز گرمی جهانی را بیازارد
به دندان روزه را رخنه کند، پس از لب شیرین
لبالب رخنه های روزه زان شکر به بار آرد
دهانش را که بوی مشک می آید گه روزه
[...]
من رنجور را امید وصلش زنده میدارد
وگر نه درد هجرانت مرا یک لحظه نگذارد
نگردد شام من روشن، نمیرد سوز دل، گرچه
ز آهم میجهد برق و ز چشمم سیل میبارد
مرا چون سرمه زیر پای خود سوده است آن دلبر
[...]
چو خندان جام می کام از لب لعل تو بردارد
صراحی گریه خونین ز رشکش در گلو آرد
عجب جاییست کوی تو که بهر محنت عاشق
زمینش خار غم روید هوایش خون دل بارد
سمندت خاک پای خویشتن مفروش گو ارزان
[...]
به هر ناجنس چون طوطی دل ما کی سخن دارد
کسی همرنگ ما باید که ما را در سخن آرد
غیورست آن شه خوبان و غیر اینجا نمیگنجد
کسی گیرد عنان او که دست از خویش بگذارد
به غیر از عشق خونخوارت کسی غمخوار ما نبود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.