گنجور

 
۱۸۶۱

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - سرگذشت شاعر در اولین مسافرت او به تهران

 

... عرض کردم به خدمت سردار

که برادر دلم به جان آمد

کارد آخر به استخوان آمد ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۸۶۲

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۷ - اندرز به شاه

 

... نیز پی گرمی بازار خویش

ما دو برادر را بر هم زدند

آتش از این فتنه به عالم زدند ...

... لیک چو شد پنج نبیند هوان

پنج برادر چو ز هم بگسلید

راست مفاد مثل اولید ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۸۶۳

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۸۰ - از بدی بپرهیز

 

... همانست کاین لحظه در دست تست

چو در دست تست ای برادر زمان

زمان را به اندوه و غفلت ممان ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۸۶۴

ملک‌الشعرا بهار » مسمطات » امان از من و تو

 

هیچ دانی که چه کردیم به مادر من و تو

یا چه کردیم بهم جان برادر من و تو

سعی کردیم به ویرانی کشور من و تو ...

... من و تو هردو جفنگیم امان از من و تو

ای برادر تو خری من ز تو خرتر بالله

بهتر از ما و تو دانی چه بود خر بالله ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۸۶۵

ملک‌الشعرا بهار » ترکیبات » انتقاد از اوضاع خراسان

 

... چند اندر پی اصلاح امور وطنی

گر وطن در دم نزع است برادر به تو چه

تو که غمخوار وطن نیستی آخر به تو چه

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۸۶۶

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲۸ - داستان رفیق بی‌وجدان

 

داشت مردی جوان رفیقی چند

همه با هم برادر و دلبند

این جوانان ساده دین دار ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۸۶۷

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۴ - در مسافرت کردن شوهر و سپردن خانه و زن خود به‌دست رفیق بدگوهر

 

... بس که فاسد شدست خوی بشر

نه برادر بود امین نه پسر

در جهان اعتماد و اطمینان ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۸۶۸

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴۸ - حکایت محمود غزنوی

 

... لیک افغان چراست تلخ و ترش

کی برادر شود برادرکش

در زمان ملوک ترکستان ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۸۶۹

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۶۰ - حکایت اشرف خر

 

... نام خود ساخته ملک اشرف

پس مرگ حسن برادر خویش

پادشه گشت اشرف بد کیش ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۸۷۰

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » جنگ تهمورث با دیوها » رهنمون‌

 

... کرده بر هردوره پیری مهتری

جسته خواهر با برادر همسری

هر پسر کاو مهتر ابنا بدی ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۸۷۱

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

... باید که بر این فزود از آن یک کاست

تا هر دو برادر و برابر باشند

فرخی یزدی
 
۱۸۷۲

افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۱۸ - کشته شدن کورش در ماساژت

 

... که یک تن نمانند اندر جهان

از آن پس شه نام برادر زار

بتابوتی از زر سر انجام کار ...

افسرالملوک عاملی
 
۱۸۷۳

افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۱۹ - بر تخت نشستن کامبوجیه پسر کورش

 

... همه دیده گریان ورخ شد کبود

سپس نامه ای از برادر رسید

بنامه بسی بود گفت و شنید ...

... کمر بست و شادان بر آمد زجا

بگفتا برادر بجای پدر

نباید که باشم زحکمش بدر ...

... زمین بوسه کرد و ببردش نماز

بگفتا برادر که من کهترم

زفرمان و رأی تو من نگذرم ...

... دهانشان بدوزی به تبر خدنگ

بلطف از برادر اطاعت نمود

بحای پدر او برادر ستود

شه آنگه سران سپه را بخواست ...

افسرالملوک عاملی
 
۱۸۷۴

افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۲۰ - گشته شدن بردیا بدست برادر خود کامبوجیه

 

بسی شادمان گشت کامبوجیا

زفتح برادر که در آسیا

نموده است و باز آمده سرفراز ...

... بدستش یکی خنجر آبگون

بروی برادر کشید او برون

بپایش بیفتاد پس بردیا ...

... جوانم هزار آرزویم بدل

برادر بخانه مکش پا بگل

بترس از مکافات یزدان پاک ...

... بسی بردیا گفت و او کم شنید

بخنجر گلوی برادر درید

یکی مغ ورا یار بد در گناه ...

... تبه کرد اهریمنت روزگار

بکشتی برادر چنان نامدار

نترسیدی از خشم پروردگار ...

افسرالملوک عاملی
 
۱۸۷۵

افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۲۱ - فتح مصر

 

... در گنج بگشاد و روزی بداد

ز رنج برادر نکرد ایچ یاد

بیاورد لشکر همه فوج فوج ...

افسرالملوک عاملی
 
۱۸۷۶

افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۲۲ - اردو کشی به جنوب مصر

 

... بزد صیحه و مات شد زین خبر

که کشتم برادر نمانم اثر

مگر روح او باز آمد بدهر ...

... بدست آوردم کشور و تخت و گاه

برادر یکی دارم از روزگار

خردمند و دانا و والاتبار ...

افسرالملوک عاملی
 
۱۸۷۷

افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۳۴ - تحصیل اجازه خشایار از پدرش برای رفتن به شکار

 

... گرفته است هم تاج و هم گاه تو

بگفتا برادر نباشد مرا

بدست خودم کشته ام بردیا ...

افسرالملوک عاملی
 
۱۸۷۸

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - در مدح مولی الکونین اباالحسنین علی علیه‌السلام

 

... هیچ پروا در دل از هنگامه محشر ندارد

غیر ختم انبیا احمد که هست او را برادر

راه بر درک مقامش هیچ پیغمبر ندارد ...

صغیر اصفهانی
 
۱۸۷۹

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - در مدح امام بر حق ولی مطلق حضرت علی‌ابن ابیطالب علیه‌السلام

 

هیچ دانی که جوانمرد و هنرور باشد

آنکه غمخوار و مددکار برادر باشد

نه تو انگر بود آنکس که بود حافظ مال ...

صغیر اصفهانی
 
۱۸۸۰

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - در تهنیت عید مولود مسعود

 

... ولی با ولای علی ع شد چو توأم

علی آنکه او راست یار و برادر

علی آنکه او راست صهر و پسر عم ...

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۹۲
۹۳
۹۴
۹۵