گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

بود با اهریمنان دانش‌فزون

پختن و معماری و رمی و فسون

خط و رسم وپوشش و بافندگی

پای کوبی‌، می کشی‌، خوانندگی

با دگر علم و فنون

چهر آنان سر بسر بی‌موی بود

نسل‌ زیبا روی ناخوش خوی بود

مرد و زن زیبا رخ و سیمینه‌تن

زن چو مردان‌ساده‌ومردان‌چو زن

جمله با مکر و فسون

اصلشان‌افراشته‌، لیکن دیوخوی

بیوفا طبع و هوسران و دوروی

تندحس و زود رنج و گرم‌جوش

بی‌تفکر، کم‌خرد، بسیارهوش

صبرکم، شهوت فزون

حیله و حرص و دروغ و آز و کین

مستی‌و شب گردی و قتل وکمین

احتکار و ارتشاء و اختلاس

جنگ و دعوی‌ داری‌ و جبن‌ و هران

رندی و رشک و جنون

آدمیزادان فقیر و بردبار

مهربان و ساده‌لوح و راستکار

مرد و زن سرگرم کار وکسب نان

روز در صحرا و شب در آشیان

خوش دل و صافی‌ درون

شغل آنان ورزش و برزیگری

گاوداری و مواشی‌ پروری

خانه‌ هاشان‌ خیمه و غار و درخت

کرده از چرم ددان انبان و رخت

حربه‌شان سنگ و ستون

جمله با هم‌، هم‌تبار و هم‌بنه

یکدل و یکروی همچون آینه

در خورش انباز و درکوشش‌ رفیق

پیر و برنا همدم ویار و شفیق

از درون و از برون

کرده بر هردوره پیری مهتری

جسته خواهر با برادر همسری

هر پسر کاو مهتر ابنا بُدی

جانشین و وارث بابا شدی

چون پدر گشتی نگون

مهتی‌بن فرزند پیر اولین

پادشا بودی بر اقوام کهین

مان و ویس و زند زیردست او

جمله دهیو بسته و پابست او

پیش دهیوپد زبون

کوچکان محکوم پیر خانمان

خانمان‌ها زیر حکم خاندان

خاندان‌ها تابع زندو بدند

زندوان فرمانبر دهیو بدند

شد به دهیو رهنمون

ز انقلابات طبیعت‌، خیل خیل

رعد و برق‌ و لرزه و طوفان‌ و سیل

قوم را گه بیم و گه امید بود

تکیه‌گهشان آتش و خورشید بود

وین سپهر نیلگون

لشکری مرد و زن و برنا و پیر

بر زمین هندوان شد جایگیر

جنگ‌خونین هر طرف بالاگرفت

سنگ‌ها درکاسهٔ سر جا گرفت

ریخت از هرکاسه خون