... همه از باده ی حب حسینی تا ابد سرخوش

به راه حق گذشته از سر هستی به یکجایی

ز هفتاد و دو خم روز دهم این باده ی گلگون ...

... خصوص سید سجاد مفخر ایجاد

دلیل راه هدایت اسیر قوم ضلال

به یک علیل چنان هردو چارموجه شدند ...

... از برای سوختن پروانه سان پر وا کند

نی ز سر در راه جانان نی ز جان پروا کند

در خم چوگان حکم دوست گردد همچو گوی ...

... خود نمی بیند بلا تا روی در بالا کند

از بلا هرگز نپرهیزد که در راه طلب

جذب جانان خار را گل خاره را دیبا کند ...

... بوالبشر را آدم او از علم الاسما کند

زآب و آتش نوح و ابراهیم را بخشد نجات

آب را غبرا و آتش لاله ی حمرا کند ...

... یا نیستم به ذیل جناب تو معتصم

آخر مگر نه قصد تو کردم ز راه دور

یا محنت سفر نکشیدم به هر قدم ...

... از برق شمشیرش عیان آشوب محشر آمده

شد بر عقابش راه تنگ از بس در آن میدان جنگ

سرهای بی تن برزمین تن های بی سرآمده ...

... کز عالم ذر این بلا منظور و منظر آمده

در راه جانان شاه دین چون داد معشوقی چنین

در بزم عشاق از همین آن شه مصدر آمده ...

... که بر اسرار جانان از سروش غیب ملهم شد

به راه دوست داد از شوق جان شد زنده جاویدان

دمی غمخوار جانان گشت و دیگر فارغ از غم شد ...

... چون بنات النعش سرگردان بدور آن سرند

سر به راه دوست دادن نیست کاری سرسری

عاشقان در اولین گام از سر خود بگذرند ...

... به تارک محمدی تبارک الله تاج شد

به راه طالبان حق وجود او سراج شد

ز احترام مولدش حرم مطاف حاج شد ...

... با صد هزار شور و نوا از نوا گذشت

از جان و دل گذشت به راه نگار خویش

از سر جدا گذشته و از تن جدا گذشت ...

... عشق آنقدر فزود که تا از بها گذشت

شکرانه داد اکبر و اصغر به راه دوست

در کوی عشق یار چو از وی بدا گذشت ...

... کامد چه بر سر وی و بر وی چها گذشت

سرخوش گذشت از سر عالم به راه دوست

از هرچه درگذشت به عین رضا گذشت ...

... از خود گذشته اکبر از جان عزیزتر

در راه دوست داده و ترک پسر کند

ای من غلام همت والای آن شهی ...

... ما را سری به زانوی غم استوار نیست

او جان نثار دوست نماید به راه ما

ما را دودانه اشک به راهش نثار نیست

از ماه تا به ماهی و از عرش تا به فرش ...

ره از همه جا بسته ولی راه تو باز است

عالم همه را بردر تو روی نیاز است ...

... وفایی سر بلندی یافت زآنرو

که خود را همچو خاک راه بشمرد

... این سخن در خورد فهم عام نیست

راه عشق است این ره حمام نیست

گفت حق کای شافع خرد و بزرگ ...

... بر سریر جرم بخشی شه نشد

بایدت در راه دین ای مقتدا

کرد جان بهر گنهکاران فدا ...

... سر برون آورده یک سر از غرف

کاندر آ که چشم بر راه توایم

مشتری روی چون ماه توایم ...

... رخصتی ده تا کند اینک فدا

جان به راه اکبرت ای مقتدا

شه نبیره عم خود در بر گرفت ...

... آن که گم شد یوسف سیمین تنش

بوی او در یابد از پیراهنش

زان سپس با پور سعد بدنژاد ...

... باب من باشد حسین آن شاه عشق

که نموده عاشقان را راه عشق

جرعه ای نوشیده از جام الست ...

... ای ذبیح عشق در خون کن شنا

چشم بر راهند ارباب کرام

اندرین غمخانه کمتر کن مقام ...

... مهد بر نه بر هیون بی جهیز

چتر بر سر از غبار راه زن

بر فلک آتش ز شمع آه زن ...

... بنگرید آن کودکان شاه عشق

که چه سان آرند بر سر راه عشق

بنگرید آن مرغ دست آموز عرش ...

... بوی خون آید همی از نامه ام

ترسمش خون باز بندد راه را

سوی شه نابرده عبدالله را ...

... گرگ خونخوار است وادی سر به سر

دیدۀ راحیل در راه پسر

دامنش بگرفت زینب با نیاز ...

... دل مکن خون داغ قاسم بس مرا

چاه در راه است و صحرا پر خطر

یوسفا زین دشت کنعان کن حذر ...

... کاتش سود است سر تا پای من

بر مبند ای عمه بر من راه را

بو که بینم بار دیگر شاه را ...

... خواهران و دختران در خیمه گاه

دوخته چون اختران چشمت به راه

کز سفر کی باز گردد شاه ما ...

... کبش املح که فرستادش خدا

سوی ابراهیم از بهر فدا

تو خلیل و کبش املح نک منم ...