گنجور

 
وفایی شوشتری

آل پیغمبر که ایشان نور حق را مظهرند

باعث ایجاد عالم شافعان محشرند

هر چه باشد از طفیل هستی ایشان بود

ما سوی الله را عرض می دان که ایشان جوهرند

عروة الوثقای دین حبل المتین مؤمنین

دُرج دین را گوهرند و عرش حق را زیورند

امر و نهی ماضی و مستقبل کون و مکان

جملگی مشتق از ایشانند و ایشان مصدرند

گرچه عین حق نیند ایشان ولی عین حقند

در حقیقت اصل منظورند امّا ناظرند

وصف ذات قدر ایشان را نباشد منتهی

عارفان حیران در اینجا عقل ها کور و کرند

حیرتی دارم چرا بعضی از ایشان تشنه کام

شد قتیل از کینه امّا ساقیان کوثرند

زورق آل عبا شد غرقه ی بحر بلا

با وجود آنکه نُه فُلکِ فلک را لنگرند

نوح در کشتی نشست و یافت از طوفان نجات

لیکن اندر بحر خون ایشان به طوفان اندرند

شاه مظلومان خلیل و اکبر اسمعیل او

زینب ولیلایش از پی هر یکی چون هاجرند

روز عاشورا شنیدستی قیامت شد بلی

قامت اکبر قیامت بود و عدوان منکرند

آتش کین در زمین کربلا افروختند

با خبر از کفر خویش و بی خبر از کیفرند

گاه شد آویز? دروازه گاهی بر سنان

رأس آن شاهی که شاهان جهانش چاکرند

خواهران بی برادر دختران بی پدر

چون بنات النّعش سرگردان بدور آن سرند

سر به راه دوست دادن نیست کاری سرسری

عاشقان در اوّلین گام از سر خود بگذرند

ای «وفایی» جای اشک از دیده خون دل ببار

بر شهیدانی که هر یک شافع صد محشرند